ازآن می تا بنوشیدم دو سه جام
شدم در زهد و هشیاری نکونام
بده ساقی شراب آتشینم
که سازد پخته از یک جرعه صد خام
طلب کن همت از پیر خرابات
براه میکده گر می نهی گام
بجو جام مصفا و می صاف
ببین عکس رخ ساقی درآن جام
دلا می خواره باش و مست و قلاش
مگر یابی ازین وصل دلارام
ز جام لعل ساقی تا شدم مست
ز دستم رفت عقل و صبر و آرام
چو روی شاهدم صافی و بیغش
چو چشم مست ساقی درد آشام
نباشد کار من جز می پرستی
گر از لعل لبش یابم دمی کام
حریف شاهد و جام شرابم
هنر بین زین اسیری گو در ایام