بیاکه بی تو ز عمر خودم گرفت ملال
مگر ز روی تو گردیم شادمان ز وصال
ازآن بکنه جمالت کسی نشد واقف
که داشت شاهد حسنت هزار غنج و دلال
دلی که جلوه رویت ندید از همه رو
نبرد بو بحقیقت ز ذوق اهل کمال
مگر که عاشق دیوانه جان برافشاند
وگرنه فکر وصالش بود خیال محال
بگو بساقی جان ها کز آن شراب کهن
بساز بهر حریفان پیاله مالامال
هوای این می و شاهد گرت بود صافی
بگیر دامن رندان بنوش جام وصال
اگر تو عاشق زاری و طالب یاری
چو بلبل از هوس گل بدرد و سوز بنال
کسی که رند و حریفست و مست و خاموشست
ز بزم خاص بگوشش رسد خروش تعال
مگر که کشف اسیری شود مقام شهود
وگرنه هست فسانه حدیث خواب خیال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسان که تلخی زهر طلب نمیدانند
ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال
تو را که میشنوی طاقت شنیدن نیست
مرا که میطلبم خود چگونه باشد حال؟
شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی
[...]
به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال
چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال
بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم
سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال
ستوروار بدینسان گذاشتم همه عمر
[...]
اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال
مرا ببین که ببینی کمال را بکمال
من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند
هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال
همه کس از قبل نیستی فغان دارند
[...]
همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال
چو یار من نبود وین حدیث بود محال
من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود
از آنکه چشم من او را ندیده بود همال
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
[...]
ز نور قبۀ زرین آینه تمثال
زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال
فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن
بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال
درر چو لاله شود لعل در دهان صدف
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.