گنجور

 
اسیری لاهیجی

بیا که بی تو ز عمر خودم گرفت ملال

مگر ز روی تو گردیم شادمان ز وصال

از آن به کُنهِ جمالت کسی نشد واقف

که داشت شاهد حسنت هزار غنج و دلال

دلی که جلوهٔ رویت ندید از همه رو

نبرد بو به حقیقت ز ذوق اهل کمال

مگر که عاشق دیوانه جان برافشاند

وگرنه فکر وصالش بود خیال محال

بگو به ساقی جان‌ها کز آن شراب کهن

بساز بهر حریفان پیاله مالامال

هوای این می و شاهد گرت بود صافی

بگیر دامن رندان بنوش جام وصال

اگر تو عاشق زاری و طالب یاری

چو بلبل از هوس گل به درد و سوز بنال

کسی که رند و حریف است و مست و خاموش است

ز بزم خاص به گوشش رسد خروش تعال

مگر که کشف اسیری شود مقام شهود

وگرنه هست فسانه حدیث خواب خیال

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

کسان که تلخی زهر طلب نمی‌دانند

ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال

تو را که می‌شنوی طاقت شنیدن نیست

مرا که می‌طلبم خود چگونه باشد حال؟

شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی

[...]

کسایی

به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال

چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال

بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم

سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال

ستوروار بدین‌سان گذاشتم همه عمر

[...]

عنصری

اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال

مرا ببین که ببینی کمال را بکمال

من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند

هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال

همه کس از قبل نیستی فغان دارند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال

چو یار من نبود وین حدیث بود محال

من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود

از آنکه چشم من او را ندیده بود همال

ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت

[...]

ازرقی هروی

ز نور قبۀ زرین آینه تمثال

زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال

فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن

بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال

درر چو لاله شود لعل در دهان صدف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه