گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای در شعاع روی تو عقل خبیردنگ

در راه عشقت آمده پای خرد بسنگ

مست شراب عشقم و از عقل بیخبر

واعظ بما مگو سخن زهد و ریو و رنگ

ناموس اگر برفت بعشق تو گو برو

ما را بعشق دوست چه پروای نام و ننگ

صاحب دلان، دلا از من بیدل برد بزور

هر دم بعشوه دگر آن یار شوخ شنگ

جانم نبود بی می و معشوق یک نفس

زان دم که ما بدامن رندان زدیم چنگ

گوید رباب نغمه شوق تو زیر و بم

آید صدای عشق تو زآواز عود و چنگ

تا او فتاد پرده عزت ز روی یار

در تاب حسن اوست اسیری دلو و دنگ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode