گنجور

 
اسیری لاهیجی

شرح درد عشق دارد طول و عرض

فرصت ار یابم کنم با دوست عرض

عشق اگر گوید بترک سربگو

عاشقان را طاعت عشقست فرض

طاقت و تاب غم عشقت نداشت

غیر عاشق نه سماوات و نه ارض

آب حیوان گرچه می‌بخشد حیات

میکند آن را ز لعل دوست قرض

ای اسیری گر محال آمد وصال

خوش محالی میکنم هر لحظه فرض