گنجور

 
اسیری لاهیجی

از غم عشق تو ما را نیست یکساعت خلاص

عامی عشق است زاهد او چه داند حال خاص

عاشقان دانند ذوق عشق او نه زاهدان

رو مجو ای دل خواص زر خالص از رصاص

عشق بازان دیده اند خاصیت صبر و رضا

جز خواص عاشقان دیگر که داند این خواص؟

خون ما می ریزد و باکی ندارد گوئیا

نیست اندر دین عشقش خون عاشق را قصاص

حسن او از روی خوبان دلربائی می کند

با جمالش هست گوئی دلبری را اختصاص

علم اوادنی ندادند عام کالانعام را

واقف سر ولایت نیست جز خاص الخواص

تا نگردد مهر روی نوربخش او عیان

کی ازین قید اسیری جان ما یابد خلاص