گنجور

 
نشاط اصفهانی

چشم و گوش و دست و پا و خورد و خفت

دوری از بیگانه نزدیکی به جفت

این نه فخری کادمی را در خور است

زانکه در حیوان ازو افزونتر است

از فضول جلد حیوان کاستن

جامهٔ خود را بدان آراستن

کین سمور است، این خزاست، این قاقم است

یا که این از پشم و آن ز ابریشم است

عاریت از فضلهٔ حیوان بود

پس به حیوانت چه فضل از آن بود

غله در انبار و انبانت بود

باز انباری به مورانت بود

سیم و زر داری نهان در خاک و گل

موش زر دزدی و کوه سنگدل

تو مشو عریان که از خود رسته‌ام

دل به ترک این علایق بسته‌ام

گر تنت از ترک جامه فخر جوست

جامه افکندی تو، مار افکند پوست

گر به نیروی توانایی خویش

فخر جویی پیل دارد از تو بیش

ور تو را لافی ز ضعف و لاغریست

پشه را بر تو از این ره برتریست

حرص خنزیر از تو افزون بیشکی

ور قناعت میکنی همچون سگی

حلم داری، خر ز تو احلم بود

ور غضب آری پلنگ اقدم بود

حیله و تزویر جویی روبهی

راستی و صدق گاو ابلهی

جای در ویرانه بومی و غَراب

ور به آبادی ذُبابی و کَلاب

نطق اگر گویی که خاص آدمیست

بازگو تا خود مراد از نطق چیست

گر تکلم بود تعبیر مراد

شرح کردن از ضمیر و از فؤاد

این نباشد خاصهٔ نوع بشر

بلکه هر نوعیست با نطق دگر

باورت از من نیاید رو بباغ

تا ببینی زاغ را همراز زاغ

ور ز نطق ادراک کلی شد غرض

جنس و نوع و فصل، جوهر یا عَرَض

نیست ادراکی تو را بیرون ز حس

مبدأ ادراک تو حس بود و بس

منتزع کلی شد از جزئی نخست

آلت معقول تو محسوس تست

پنج حسی کالت ادراک ماست

در دگر حیوان نه افزون شد نه کاست

آنچه پیدا در تو در وی هم عیان

خود چه دانی تا چه دارد در نهان

هم اثر آمد مؤثر را دلیل

هم سبب آمد مسبب را کفیل

از قیاس ار نیست در حیوان اثر

از چه باشد جلب خیر و سلب شر

حس چو شد ادراک کلی را سبب

نبود این نسبت به حساسی عجب

بر شه بخل و سیاساتش نگر

آن سیاسات از قیاساتش نگر

 
sunny dark_mode