گنجور

 
اسیری لاهیجی

محرم بزم وصالت کی شود هر بوالهوس

درخور این شیوه جان پاکبازانست و بس

جز خیال زلف و رویت جان مارا روز و شب

مونس و همدم نه بینم در همه آفاق کس

در شعاع پرتو مهر جمال روی دوست

جمله ذرات هست و نیست دیدم هر نفس

عاشقان احرام طوف کوی جانان بسته اند

پرصدا شد جمله آفاق زآواز جرس

در هوای وصل جانان برتر از کون و مکان

مرغ جانم هر زمان طیران نماید زین قفس

ذوق عرفان نیست زاهد را وگر گوید که هست

گو که بسم الله بیا اینست میدان و فرس

جذبه عشقش اسیری را بجائی ره نمود

کاندر آن عالم ندیدم زیرو بالا پیش و پس

 
 
 
قطران تبریزی

ای توئی بیچارگان را چاره و فریادرس

ایزد از هر دو بند و سختی مر ترا فریادرس

هرکه را رنجی بدو آمد تو برداری ازو

بر ندارد رنج تو جز کردکار پاک و بس

جز بکردار نشاط و ناز نگذاری قدم

[...]

سوزنی سمرقندی

ای بنظم آراستن با سعد اکبر هم نفس

مدح سعدالملک مسعود بن اسعد گوی و بس

آنکه نفس ناطقه از سینه ارباب نظم

بهر سلک مدح او در نفیس آرد نفس

صدر عالی رأی ملک آرای دستوری که بر

[...]

اوحدی

در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس

هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس

یاد میدار آنکه: هستی هر نفس با دیگری

ای که بی‌یاد تو هرگز بر نیاوردم نفس

میروی چون شمع و خلقی از پس و پیشت روان

[...]

ابن یمین

ز اقتضای دور گردون گر پدید آید ترا

چند روزی در جهان بر قول و فعلی دسترس

بشنو از ابن یمین پندی بغایت سودمند

با سلامت عمر اگر داری بسر بردن هوس

بدمگوی و بدمکن با هیچکس در هیچ حال

[...]

سلمان ساوجی

هست پیغامی مرا کو قاصدی مشکین نفس

سست می‌جنبد صبا ای صبح کار توست و بس

پیش خورشید مرا کاریست وانگه غیر صبح

کیست کو در پیش خورشیدی تواند زد نفس؟

ای نسیم صبح بگذر بر شبستانی که گشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه