گنجور

 
اسیری لاهیجی

محرم بزم وصالت کی شود هر بوالهوس

درخور این شیوه جان پاکبازانست و بس

جز خیال زلف و رویت جان مارا روز و شب

مونس و همدم نه بینم در همه آفاق کس

در شعاع پرتو مهر جمال روی دوست

جمله ذرات هست و نیست دیدم هر نفس

عاشقان احرام طوف کوی جانان بسته اند

پرصدا شد جمله آفاق زآواز جرس

در هوای وصل جانان برتر از کون و مکان

مرغ جانم هر زمان طیران نماید زین قفس

ذوق عرفان نیست زاهد را وگر گوید که هست

گو که بسم الله بیا اینست میدان و فرس

جذبه عشقش اسیری را بجائی ره نمود

کاندر آن عالم ندیدم زیرو بالا پیش و پس