گنجور

 
اسیری لاهیجی

تا جان ما گذشت ازین قیل و قال‌ها

دل را به یاد روی تو ذوقست و حال‌ها

تا شسته شد ز لوح دلم نقش غیر دوست

جان مرا به اوست مدام این وصال‌ها

تا کرده‌ام به حسن تو تشبیه ماه و خور

دارم ز روی تو همه‌دم انفعال‌ها

تا آفتاب روی تو دیدم در اوج حسن

دیگر ندید کوکب بختم و بال‌ها

اهل گمان که بهره ندارند از یقین

دارند در ره تو عجایب خیال‌ها

در بزم وصل تو چو دلم شاد و خرمست

جانم رهید از غم هجر و ملال‌ها

حسنی چنین که دید، اسیری نمی‌توان

گفتن بیان شمه آن ماه و سال‌ها

 
 
 
سنایی

ای از بنفشه ساخته بر گل مثال‌ها

در آفتاب کرده ز عنبر کلال‌ها

هاروت تو ز معجزه دارد دلیل‌ها

ماروت تو ز شعبده دارد مثال‌ها

هرروز بامداد برآیی و بر زنی

[...]

ادیب صابر

رونق به فر دولت او یافت حال‌ها

ورنی نبود حال جهان بی‌محال‌ها

خوبی نداشت حال جهان بی‌وجود او

بی‌روی خوب، خوب نباشند حال‌ها

سودای مهتران همه در حفظ مال‌هاست

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای دیده گوشمال ز جود تو مال‌ها

پاینده باد دولت تو دیر سال‌ها

ننگاشته به خامهٔ اندیشه تا ابد

نقّاش ذهن مثل تو اندر خیال‌ها

بر چرخ مشتری که سعادت ازو برند

[...]

سعدالدین وراوینی

جائی رسیدهٔ که نبیند محیطِ تو

گرسوی چرخ بر شود اندیشه سالها

روزی که روزگار بنایِ تو می‌نهاد

ناهیدرودها زد و خرشید فالها

نظام قاری

هرچند روی دوست نبینیم سال‌ها

ما را بود هنوز امید وصال‌ها

دارم بسی ز ریشه‌پوشی خیال‌ها

یابم ز عقد طره دستار حال‌ها

با رخت رقعه رقعه که وصله زدم برو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه