نهال دوستی را در بر آور
کنار از ما مجو سرو سمن بر
بده ساقی بسرمستان عشقت
از آن لب باده چون شهد و شکر
بایمان حقیقی جان ما را
بغیر از کفر زلفت نیست رهبر
غبار غیر برروی تو حیف است
برافشان دامن زلف معنبر
بنور دیده جان می توان دید
جمال روی آن خورشید خاور
به یغما ترک چشم مست از ما
دل و دین می برد جان نیز برسر
به سان ذره شیدا گشت جانم
ز تاب آفتاب روی دلبر
بهردم حسن روی دوست بینم
بناز و شیوه غیری مکرر
اسیری از خودی شد محو و بیخود
درآن ساعت که یار آمد برابر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای به قدر از برادران برتر
مر تو را شد برادر تو پدر
مادر تو چو مادر پدرست
پس تو را جده باشد و مادر
زان تو معبود گشته ای آن را
[...]
زلف سیه تو ای بت دلبر
هرگاه بود به صورتی دیگر
گه چون زر هست و گاه چون چوگان
گه چون سپر است و گاه چون چنبر
گاه از گل و ارغوان کند بالین
[...]
بردم به کدوی تر بدو حاجت
انگشت نهاد پیش من بر سر
گفتا به گدوی خشک من گر هست
اندر همه باغ من کدویی تر
بنده آن را چگونه گوید شکر
مهر و مه را چه گفت خاکستر؟
فی الذاهبین الاولی
ن من القرون لنا بصائر
لما رأیت مواردا
للموت لیس لها مصادر
و رأیت قومی نحوها
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.