چو نار هجر او جان میگدازد
زلال وصل کو تا دل نوازد
بخط عنبرین و خال مشکین
لباس دلبری را می طرازد
قبای دلبری و خوبی امروز
بقد همچو سروش می برازد
رباید گوی محبوبی ز خوبان
چو رخش حسن در میان بتازد
به گنج وصل او کی راه یابد
طلسم هستی هر کو در نبازد
کسی کو جان خود را باخت در عشق
میان عاشقان او سر فرازد
اسیری را بغیر از درد عشقش
بجان او دگر درمان نسازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ازیشان هرکه را او بِه نوازد
ز بخت خویش آن کس بیش نازد
روا باشد که از خوبی بنازد
که دل جز با هوای او نسازد
بروی او بت چین سر فرازد
اگر زی او بیازد دل ببازد
اگر مهرش چو آتش در گدازد
[...]
که داند هر که آن جا اسب تازد
که حوری را چنان دوزخ نسازد
هوای گل چو نیرنگ بلا زد
دلش چون ذرّهیی دم در هوا زد
بران شد کان طرب را کار سازد
علم بر پشت پیلان بر فرازد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.