گنجور

 
اسیری لاهیجی

بیا که یار ز رخسار پرده را بگشود

بیا که هر چه نهان بود آشکار نمود

بیا که مجلس ما بزمگاه مستانست

بیاکه ساقی و جام است و بانگ ساز و سرود

بیا و باده بنوش و زیان خود طلب

چو ره بدوست نبردی، ز زهد خشک چه سود

بیا که میکده در باز کرد باده فروش

که عارفانه بنوشیم می برغم حسود

چه شد که جمله ذرات مست و بیخبرند

نگر مگر در میخانه ساقیم بگشود

کنون که فرصت عمر است خوش غنیمت دان

شراب و شاهد و مطرب نوای بربط و عود

حریف ما شو و می نوش و روی ساقی بین

ببزمگاه شهود آ چه جای گفت و شنود

بیا و پیر خرابات عشق را دریاب

که رهبرست و بمعشوق میرساند زود

چه باده های پیاپی که میدهد ساقی

بجان مست اسیری درون بزم شهود

 
 
 
رودکی

اگر چه عذر بسی بود روزگار نبود

چنان که بود به ناچار خویشتن بخشود

خدای را بستودم، که کردگار من است

زبانم از غزل و مدح بندگانش نسود

همه به تنبل و بند است بازگشتن او

[...]

فرخی سیستانی

همی روی و من از رفتن تو ناخشنود

نگر به روی منا تا مرا کنی پدرود

مرو که گر بروی باز جان من برود

من از تو ناخشنود و خدای ناخشنود

مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تو

[...]

ناصرخسرو

از اهل ملک در این خیمهٔ کبود که بود

که ملک ازو نربود این بلند چرخ کبود؟

هر آنکه بر طلب مال، عمر مایه گرفت

چو روزگار بر آمد نه مایه ماند و نه سود

چو عمر سوده شد و، مایه عمر بود تو را

[...]

قطران تبریزی

خزان ببرد ز بستان هر آن نگار که بود

هوا خشن شد و کهسار خشک و آب کبود

نگارهای نو آئین ز گلستان بسترد

پرندهای بهاری ز بوستان بربود

ز کله های بهاری نه بوی ماند و نه رنگ

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

ز بار نامه دولت بزرگی آمد سود

بدین بشارت فرخنده شاد باید بود

نمونه ای ز جلالت به دهر پیدا شد

ستاره ای ز سعادت به خلق روی نمود

به باغ دولت و اقبال شاخ شادی رست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه