گنجور

 
اسیری لاهیجی

بیا که یار ز رخسار پرده را بگشود

بیا که هر چه نهان بود آشکار نمود

بیا که مجلس ما بزمگاه مستانست

بیاکه ساقی و جام است و بانگ ساز و سرود

بیا و باده بنوش و زیان خود طلب

چو ره بدوست نبردی، ز زهد خشک چه سود

بیا که میکده در باز کرد باده فروش

که عارفانه بنوشیم می برغم حسود

چه شد که جمله ذرات مست و بیخبرند

نگر مگر در میخانه ساقیم بگشود

کنون که فرصت عمر است خوش غنیمت دان

شراب و شاهد و مطرب نوای بربط و عود

حریف ما شو و می نوش و روی ساقی بین

ببزمگاه شهود آ چه جای گفت و شنود

بیا و پیر خرابات عشق را دریاب

که رهبرست و بمعشوق میرساند زود

چه باده های پیاپی که میدهد ساقی

بجان مست اسیری درون بزم شهود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode