گنجور

 
اسیری لاهیجی

هر دل که از کدورت طبع و هوا برست

بیند عیان جمال رخت هر کجا که هست

مطلوب جان جمله بهر حال جز تو نیست

گر شیخ زاهدست و گر رند می پرست

مست ترا بطعنه خلقان چه التفات

رندانه چون بسنگ ملامت سبوشکست

یابد، لباس هستی مطلق ز وصل یار

در نیستی ز غیر خودی هرکه بازرست

از ذوق عاشقان بحقیقت خبر نیافت

هشیار تا ز باده عشقش نگشت مست

هرکو بعاشقی ز سر صدق پا نهاد

هرگز نداد دامن معشوق را ز دست

زاهد بعشق عیب اسیری چه میکند

این بود چون نصیب وی از قسمت الست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode