هر دل که از کدورت طبع و هوا برست
بیند عیان جمال رخت هر کجا که هست
مطلوب جان جمله بهر حال جز تو نیست
گر شیخ زاهدست و گر رند می پرست
مست ترا بطعنه خلقان چه التفات
رندانه چون بسنگ ملامت سبوشکست
یابد، لباس هستی مطلق ز وصل یار
در نیستی ز غیر خودی هرکه بازرست
از ذوق عاشقان بحقیقت خبر نیافت
هشیار تا ز باده عشقش نگشت مست
هرکو بعاشقی ز سر صدق پا نهاد
هرگز نداد دامن معشوق را ز دست
زاهد بعشق عیب اسیری چه میکند
این بود چون نصیب وی از قسمت الست