گنجور

 
اسیری لاهیجی

گر مهر فاحببت بذرات نه ساریست

سرگشتگی عالم و آدم ز طلب چیست

از شوق تو سرگشته شد افلاک و کواکب

واندر طلبت آب بهر گوشه جاریست

از کعبه ترا گر طلبد زاهد عابد

مطلوب ز بتخانه و از دیر بگو کیست

ز آئینه دل زنگ دوئی گر بزدائی

روشن بنماید که همه، غیر یکی نیست

این طرفه که از باده وصلش همه مستند

در قید خمار غم هجران ز اسیریست

 
 
 
مسعود سعد سلمان

تابنده تر از زهره و از مشتری آن چیست

چیزی که در این عالم بی او نتوان زیست

کان طرب و خرمی و خوبی و خوشیست

شاید که ازو بربخوری بلبله بیست

کمال خجندی

چشم ز خیال تو پر از نور تجلیست

چشمی که چنین است به دیدار تو اولیست

صورنگر از آن صورت و معنی چو خبر داشت

انگیختن صورت چینش به چه معنیست

بر طرف چمن سور به صد شرم بر آید

[...]

قاسم انوار

در جمله ذرات جهان لمعه حسنیست

من با تو بگویم، که ترا پرتو حس نیست

رو دیده بدست آر، که تا باز ببینی

در جمله ذرات جهان نور تجلیست

از فرط حجابست، که آن مشرک نادان

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
خیالی بخارایی

افسوس که صورت تُتق چهرهٔ معنی ست

ورنه همه آفاق پر از نور تجلّی ست

هر لحظه در این کوی به دیگر صفتی یار

در جلوهٔ حسن است ولی چشم تو اعمی ست

گر نیست به هر مو کششی از طرف دوست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خیالی بخارایی
جامی

مه شمع شب افروز و رخت نور تجلی ست

او را به جمال تو کجا زهره دعوی ست

رضوان به هوای قد رعنای تو ای سرو

جاوید وطن ساخته در سایه طوبی ست

منما به کس آن روی و در آیینه نظر کن

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه