گنجور

 
اسیری لاهیجی

یا غایة المقاصد یا منتهی المنی

یا اجمل المجامل یا اکمل الوری

کان المراد ذاتک من خلق عالم

لو لم تکن لما خلق الارض و السما

مقصود هر دو کون تو بودی از ابتدا

لولاک شاهدست بدین دعوی از خدا

مجموعه صفات کمالست ذات تو

معنی و صورتت شده مبدا و منتها

تشریف اصطفا ز خدا گر بآدم است

مقصود اصطفا نبود غیر مصطفی

شرح علو مرتبه ات لی مع اله است

یعنی ز خود فنا شده دیدم بحق بقا

دست تو بوددست خدا دریبایعون

منکر مگر که فهم نکرد اذ رمیت را

شیدای تاب حسن تو جان پیمبران

روشن ز مهر روی تو دل های اولیا

مرات حق نما بحقیقت تویی و بس

آئینه جمال تو باقی انبیاء

ظاهر به بی است حرف الف نزد عارفان

باقی حروف مظهر بی شد علی الولا

حرف الف بذات اشارت بود ولی

بی احمدی که نیست جز او خلق حق نما

از آفتاب روی تو روشن جهان عقل

وز پرتو جمال تو عالم پر از ضیا

در شأن زلفت آیة واللیل نازلست

آمد قسم بروی تو والشمس والضحی

آنها که ساکنان مقام ولایتند

در زاه فقر گشته بشرع تو رهنما

تا دیده دلم بجمال تو باز شد

با بحر نور جان اسیریست آشنا

بادا هزار جان گرامی فدای تو

ای بحر صدق و کوه صفا معدن وفا