گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ما ز سودای گل و از بوستان آسوده‌ایم

نوبهاری جسته‌ایم و از خزان آسوده‌ایم

اصل جانان هست گو یک سر جهان فانی بود

یک جهان جان برده‌ایم و از جهان آسوده‌ایم

گر بهشت نسیه‌ای دارند وقتی زاهدان

ما به نقد از همت پیر مغان آسوده‌ایم

گر بلا پیوسته بارد زآسمان ما را چه غم

زآن که اندر سایه دارالامان آسوده‌ایم

ما به خاک میکده جستیم آب زندگی

خضر را گو کز حیات جاودان آسوده‌ایم

مژده کامد آن پری کاندر میان مردمان

ما ز طعن مردمان اندر جهان آسوده‌ایم

یوسفی در مصر دل جستم عزیز ای دوستان

از تمنای بشیر و کاروان آسوده‌ایم

ما متاع دین و دل دادیم بر تاراج عشق

از خطرهای ره وز رهزنان آسوده‌ایم

برده عشقت از دل پیر و جوان تاب و توان

خوش ز تیر طعنه پیر و جوان آسوده‌ایم

آن زره‌موی کمان‌ابرو که اندر خیل ماست

ما ز تیغ تیز وز تیر و کمان آسوده‌ایم

تا که آشفته امام عصر را شد مدح‌خوان

از بلای فتنه آخر زمان آسوده‌ایم

 
 
 
سعدی

ما به روی دوستان از بوستان آسوده‌ایم

گر بهار آید وگر باد خزان آسوده‌ایم

سروبالایی که مقصود است اگر حاصل شود

سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسوده‌ایم

گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می‌روند

[...]

همام تبریزی

ما به بوی زلف یار مهربان آسوده‌ایم

گر نباشد مشک و عنبر در جهان آسوده‌ایم

چون به خلوت با خیالش عشق بازی می‌کنیم

از گلستان فارغیم از بوستان آسوده‌ایم

تا خیال قامتش در دیدهٔ گریان ماست

[...]

سلمان ساوجی

ما به دور باده در کوی مغان آسوده‌ایم

از جفا و جور و دور آسمان آسوده‌ایم

در حضور ما نمی‌گنجد گرانی جز قدح

راستی ما از حضور این گران آسوده‌ایم

زاهدم گوید که فردا خواهم آسود از بهشت

[...]

صائب تبریزی

ما به بوی گل ز قرب گلستان آسوده‌ایم

از گزند خار و منع باغبان آسوده‌ایم

جام می بر مدعای ما چو گردش می‌کند

گر به کام ما نگردد آسمان آسوده‌ایم

شعله را خاشاک نتواند عنان‌داری کند

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ما ز سودای گل و از بوستان آسوده‌ایم

نوبهاری جسته‌ایم و از خزان آسوده‌ایم

اصل جانان هست گو یک سر جهان فانی بود

یک جهان جان برده‌ایم و از جهان آسوده‌ایم

گر بهشت نسیه‌ای دارند وقتی زاهدان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه