ز بس شاگردی عشقت به مکتبخانهها کردم
به درس عشق چون مجنون به عصر خویش استادم
ز موج اشک پی در پی گسسته لنگر صبرم
سکون در دل کجا ماند که بر آبست بنیادم
مناز ای باغبان از سرو آزادت نیم قمری
که من با بندگی قامتش از سرو آزادم
به کوثر نیستم محتاج و تشنه نیستم فردا
به کوی میفروشان تا که کرده خضر ارشادم
ز هول عرصه محشر ندارم اضطراب ای دل
کند پیر خرابات ار به یک جرعه می امدادم
ثناخوان علی آشفته و درویش مدحت گر
گدای درگه حیدر نه ابدال و نه اوتادم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و درسهایی که از آن آموخته صحبت میکند. او به شدت تحت تأثیر عشق است و مانند مجنون در تلاش است تا به درک عمیقتری از این احساس برسد. اشکهایش او را از صبر دور کرده و هر گونه سکون را از دلش میرباید. به باغبان (عشق) میگوید که از آزادیاش حسرت نداشته باشد، چون او با عشقش آزاد است. شاعر خود را در کوثر و در آب زندگی بینیاز میداند و به جای تشنگی در این دنیا، به کوی میفروشان میپردازد. در مقابل هول قیامت، آرامش دارد و به یاد میآورد که حتی یک جرعه می توانست او را نجات دهد. در نهایت، وی خود را گدای علی (امام علی) میداند و از مقام و مرتبه خود ابراز خالی بودن میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و علاقهام به تو، در محافل و کلاسهای عاشقانه زیادی شرکت کردهام و مانند مجنون که در زمان خودش عاشق بوده، در آموزش عشق از استاد خودم درس گرفتهام.
هوش مصنوعی: از بیوقفه بودن اشکهایم، لنگر صبرم گسسته شده است و دیگر آرامش در دلم جایی ندارد، زیرا من به شدت به دریا و شدت آن وابستهام.
هوش مصنوعی: ای باغبان، به پایتختی از قد و قامت زیبای سرو در نیا، من از این که به تو بگویم آزاد نیستم، میخواهم بگویم که من با بندگی و خدمتگزاری، از آزاد بودن خود سرفرازترم.
هوش مصنوعی: من به سرچشمه کوثر نیاز ندارم و از آب آن سیراب نیستم. فردا به کوی میفروشان میروم تا خضر مرا راهنمایی کند.
هوش مصنوعی: از ترس و وحشت قیامت نگران نیستم، ای دل! آرامش خود را حفظ کن، اگر آن پیرِ میفروش یک جرعه از میاش را به من بدهد.
هوش مصنوعی: مدح و ستایش علی، آشفته و درویش را نمیتوان با غزلهای زیبا به تصویر کشید. اگر کسی در درگاه امیر مؤمنان حیدر باشد، نه از سوی ابدال و نه از سوی اوتاد به او توجهی نخواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر بار ای مسلمانان به قلاشی در افتادم
به دست عشق رخت دل به میخانه فرستادم
چو در دست صلاح و خیر جز بادی نمیدیدم
همه خیر و صلاح خود به باد عشق در دادم
کجا اصلی بود کاری که من سازم به قرایی
[...]
ز شوق آنکه خواند نامهام را آنچنان شادم
که در وقت نوشتن میرود نام خود از یادم
به خون دل نوشتم نامه و سویش روان کردم
بخواند یا نه باری من نیاز خود فرستادم
دلم بیاختیار از بخت جوید هردم آزادی
[...]
تو چون رفتی به سلطان خیالت ملک دل دادم
غرض از چشم اگر رفتی نخواهی رفت از یادم
تو آن صیاد بیقیدی که با قیدم رها کردی
من آن صیدم که هرجا میروم در دام صیادم
اگر روزی غباری آید و گرد سرت گردد
[...]
گرچه بی ثمر مانند سرو و بید و شمشادم
زسنگ کودکان آسوده از پیوند آزادم
خوشا صیدی که داند کیست صیادش من آن صیدم
که از ذوق گرفتاری ندانم کیست صیادم
ز گفت و گوی سرد ناصحان برخود نمی لرزم
[...]
به کوی عشق در پیری چنان از پای افتادم
که تا روز قیامت برنخواهد خاست فریادم
چو من بیحاصلی آخر به کام عشق میآید
نبودی عشق، از بهر چه میکردند ایجادم
هوس را پایه بر کامست زان سست است دیوارش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.