گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

به رضا جویی اغیار ز در راند مرا

آن که می‌راند در آخر ز چه رو خواند مرا

به سگان در او محرم و یکرنگ شدم

از دو رنگی رقیبان ز درش راند مرا

تازه نخلی که رطب داشت تمنا دل از او

از چه در کام زکین حنظل افشاند مرا

منم آن شیر کز افسون شدمش سر بکمند

صید او کیست که از سلسله برهاند مرا

راند آشفته بصورت اگرم از در خویش

تا قیامت بدرون داغ غمش ماند مرا

دل درویش بدست آر تو ایدست خدا

از غرور ار صنمی خاطر رنجاند مرا

برو ای قیصر و بر مملکت خویش مناز

که نهان پیر مغان دی سگ خود خواند مرا