گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

نوبهار است و برآورد گل رعنا خاک

لعبتان کرده عیان نغز و خوش و زیبا خاک

تا که عیش که بود در چمن و عشرت کیست

که چمن باز حلی کرد قبا دیبا خاک

گو بموسی گلستان دم از ارنی نزنی

که بسی مشعله افروخته چون سینا خاک

گل خورشید بپرورده بدامان از مهر

خود بر او دیده فرو دوخته چون حربا خاک

رسته از خاک بسی لاله خونین پیداست

داغها داشته پنهان بدل از سودا خاک

زادگانش همه مستانه چمان رقص کنان

خورده از خمکده ابر زبس صهبا خاک

تا که آیا بتماشای چمن میآید

کاین همه گنج بگسترده بی پروا خاک

بوستان کافر زمرد شد و لعل زرو سیم

بشتابید که داد است صلا یغما خاک

نوبت سلطنت حق بود و عید عجم

کز شعف سوده کله بر فلک اعلی خاک

جان بیاسایدت آشفته زآتش فردا

اگر امروز کنی تن به در مولی خاک

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode