گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

پسته خندان گشود و لعل شکربار

شکر که نرخ شکرشکست ببازار

دلبر شیرین بلی چو کرد تبسم

پسته عجب نیست کاورد شکری بار

اینکه ببازار رفتی از پی یوسف

سر بنه ار زر بکیسه نیست بمقدار

شیشه بگو تا کند زسنگ کناری

صحبت نااهل را ثمر بود آزار

نشکندش قیمت وز نرخ نکاهد

گر گهری را عیان نگشت خریدار

دفتر پرهیز زآب میکده شستیم

خرقه و دستار رهن خانه خمار

میدهدم شیخ دردسر که مخور می

بیخبرند از خمار مردم هشیار

گر شکنی آن شکنج زلف پریشان

نافه چین بشکنی و طبله عطار

شور حق از سر منه دلا تو چو منصور

تا که سرافرازیت دهد بسر دار

روی نمود و جهان اسیر جنون کرد

چهره زمردم نهفت باز پریوار

هست شبی در قفای روز و ززلفت

روز مرا آمده عیان دو شب تار

حال دل آشفته چیست در خم زلفش

صعوه که منزل گرفته در دهن مار

از پی افسون مار جادوی ضحاک

به که پناه آورم بحیدر کرار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode