گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

پیر میخانه چرا دوش مرا بار نداد

خامیم دید وز آن آب شرربار نداد

شاخ امید که از رشحه خم خرم بود

اندرین فصل بهارم زچه رو بار نداد

اثر نیک و بدی ها بنهاد من و توست

ساقی دور کرا باده بمعیار نداد

من بی پا و سرو طوف حریمش هیهات

بس کلیم آمدش و راه بدربار نداد

بار زلفین تو گفتم که زدل بردارم

دست و پاها زدم وباز دلم بار نداد

نافه مشک بود خشک که از چین و ختاست

این چنین مشک طری آهوی تاتار نداد

شکوه از شیخ و برهمن بکه گویم چکنم

آن براند از حرمم این ره خمار نداد

کیست در میکده یا رب که شکوهش امشب

مست را راند زدر راه به هشیار نداد

لعل ضحاک چه خونها که زهر دیده بریخت

زلف چون مار دلی نیست که آزار نداد

طوق کافر نشد و زینت دست مسلم

رشته تا زلف تو بر سبحه و زنار نداد

کی سلیمان شدیش زیر رنگین ملک جهان

تا باو لعل لبت خاتم زنهار نداد

بجز از احمد و حیدر که دو نور احدند

راه کس را به پس پرده اسرار نداد

کرده انکار خدائی و نبوت بیقین

هر کسی او بولای علی اقرار نداد

باری آشفته تو را دست بگیرد حیدر

راند گر شیخت و خمار گرت بار نداد

تا دم روح فزایش مدد روح نشد

دم عیسی اثری بر تن بیمار نداد