گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

جان میدهم بسوغات باد ار پیامت آرد

کاین جان بپای جانان قدر اینقدر ندارد

در نوبهار عشقت ابریست بی طراوت

تا ابر دیدگانم بر نوگلی نیارد

هر کاو که عکس ساقی در جام می ببیند

سر را زپای مینا چون جام برندارد

آن خورده زخمه عشق وان دیده جلوه حسن

گر مطربی بنالد یا بلبلی بزارد

جز زان لبان نوشنی مرهم کجا پذیرد

داغی که لاله روئی در سینه ای گذارد

نخل وجود ما را جز غم ثمر نباشد

حاشا که نخل حرمان جز این رطب برآرد

هر کو که دید چوگان آن زلفکان فتان

چون گو سر از ارادت در پای او سپارد

دنیا بخاک کن پست بر آخرت فشان دست

آشفته مستی عشق بنگر چه نشئه دارد

جز بر علی و آلش دیگر نظر حرامست

عاشق چو گشت صادق دل بر تو می گمارد

 
 
 
انوری

دلبر هنوز ما را از خود نمی‌شمارد

با او چه کرد شاید با او که گفت یارد

جانم فدای زلفش تا خون او بریزد

عمرم هلاک چشمش تا گرد از او برآرد

جان را چه قیمت آرد گر در غمش نسوزد

[...]

سعدی

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد

ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد

ای بوی آشنایی دانستم از کجایی

پیغام وصل جانان پیوند روح دارد

سودای عشق پختن عقلم نمی‌پسندد

[...]

حکیم نزاری

عمری که مردِ عاشق بی دوست می گذارد

هرگز روا نباشد کز زندگی شمارد

بی ذکرِ او وبال است گر یک سخن بگوید

بی یادِ او حرام است گر یک نفس برآرد

حاسد به طعنه گوید کز دوست می شکیبد

[...]

صائب تبریزی

در صیدگاه دنیا هر کس که هوش دارد

جز عبرت آنچه باشد صید حرم شمارد

رفیق اصفهانی

لب تشنه ایم افغان زان نوش لب که دارد

آب حیات و ما را لب تشنه می گذارد

لب تشنه ام فتاده در وادیی که ابرش

آبی به غیر آتش بر تشنگان نبارد

بی خوابیم چه داند شبهای هجر آن ماه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه