گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بدل رسید سحر پیکی از دیار محبت

که روزگار نوی یافت از بهار محبت

چو کیمیای نظر کرد زر مس عشاق

فزود صیرفی عشق بر عیار محبت

فشاند رشحه چو ابر بهار عشق ببستان

شکفت صد گل خوش رنگ و بو زخار محبت

سری نماند که با صولحان چو گونه ربودش

سمند تاخت بمیدان چو شهسوار محبت

تنور وش زچه رو زآتشش درون همه تفتید

اگر نه لاله باغ است داغدار محبت

زباغ عشق نچیند کسی بجز گل خونین

که بوی خون شنوم من زلاله زار محبت

گدای شهر دهد تاج اعتبار بسلطان

عجب چه میکنی اینها زکار و بار محبت

زفیض سر ازل سربلند شد منصور

نه هر سری بجهان شد سزای دار محبت

غبار قافله مصر کحل دیده یعقوب

مرا بدیده جان سرمه شد غبار محبت

ببین که با همه جاوید زیستن بزمانه

خضر برد بجهان رشک روزگار محبت

بود زلؤلؤ شهوار تاج بر سر سلطان

زتیغ تاج بسر داشت تاجدار محبت

علی ولی ازل تاجدار کشور وحدت

که نقد حب وی افزود اعتبار محبت

زپرده صوفی مجلس پی سماع درآید

اگر که زخمه زند مطربی بتار محبت

زکاینات شد آشفته ناامید همه عمر

بغیر آنکه بماندم امیدوار محبت