ای خوش آن عاشق بدنام که او نام نداشت
کامجوی آنکه در این دیر سر کام نداشت
شور بلبل بگلستان نبود پنداری
از گل این باد سحرگاهی پیغام نداشت
شاهد خاص ازل رفت سوی پرده غیب
زانکه بالجمله سر گفتگوی عام نداشت
عاشق سوخته را خواندم دیوان غزل
جز تمنای وصالت سخن خام نداشت
مرغ دل پرزد و گردید اسیر خم زلف
دانه خال بدید و خبر از دام نداشت
اول و آخر هر کار پدید است بدهر
غیر عشقت که هم آغاز و هم انجام نداشت
از شب هجر تو نالم که ندارد سحری
روز وصل تو بنازم که زپی شام نداشت
این بتان را که تو در کعبه دل جا دادی
هیچ بتخانه بدین صورت اصنام نداشت
چون بیاراست صف رزم سپهد ار ازل
چون علی پیش رو لشگر اسلام نداشت
شیعیانت همه مبرم که بکویت برسند
همچو آشفته در این کار کس ابرام نداشت
دوش با سر بدر دوست دویدم بطواف
با مژه رخنه نمودم که ره گام نداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و آرزوهای عاشقانه میپردازد و از وضعیت عاشقانی که در جستجوی وصال محبوب خود هستند سخن میگوید. او عاشقانی را توصیف میکند که نام و آوازه ندارند اما در دل خود آرزوی وصال را دارند. بلبل در باغ گلستان بیخبر از پیام گل است و شاهدی خاص در پرده غیب است که گفتگویی با دیگران ندارد. شاعر احساسات عمیق عاشقانه خود را بیان میکند و از درد هجر و شبهای بیخواب، در مقابل روزهای وصال و سرخوشی سخن میگوید. او به بتهایی که در کعبه دل جای دارند اشاره میکند و اینها را از هر بتخانهای ممتاز میداند. در نهایت، شاعر خود را در جستجوی محبوب توصیف میکند و با حسی عمیق از عشق و غم، به بیان حال خود در این مسیر پرداخته است.
هوش مصنوعی: عاشق بدنامی که هیچ نام و نشانی ندارد، خوشبخت است. او از کسی که در این دنیای پر زرق و برق به دنبال رضایت و کامیابی است، بهتر است زیرا آن شخص هرگز به خواستههایش نرسیده است.
هوش مصنوعی: شور و حال بلبل در گلستان پیدا نیست، به نظر میرسد این باد صبحگاهی پیامی از گل ندارد.
هوش مصنوعی: شاهد ویژه و اصلی در آغاز خلقت به دنیای ناپیدا رفت، چرا که در نهایت ارتباطی برای گفتوگو با عموم نداشت.
هوش مصنوعی: من دیوان غزل عاشق سوخته را خواندم و تنها چیزی که در آن بود، آرزوی وصالت تو بود و غیر از آن هیچ سخن بیارزشی وجود نداشت.
هوش مصنوعی: پرنده دل به پرواز درآمد و در دام خم زلف یکی گرفتار شد و از تلهای که در آن افتاد، بیخبر ماند.
هوش مصنوعی: هر کار و موضوعی در جهان، آغاز و پایانی دارد، اما عشق تو چنین نیست؛ عشق تو نه تنها شروع و پایان ندارد، بلکه همیشه در تمامی مراحل زندگی نمایان است.
هوش مصنوعی: عزیز من، از شب دوری تو شکایت میکنم که در روز وصال تو خبری از نور و روشنی نیست. اما من به زیبایی تو افتخار میکنم، زیرا شب بد و تیره را پشت سر گذاشتهام و از قید آن رها شدهام.
هوش مصنوعی: این زیبا چهرهها را که در دل خود مانند کعبهای جای دادهای، هیچ معبدی به این زیبایی و شتاب نداشته است.
هوش مصنوعی: وقتی صفوف جنگ را منظم کرد، مانند علی (ع) در ابتدای نبرد، سپاهی برای دفاع از اسلام نداشت.
هوش مصنوعی: شیعیان تو همه در تلاشاند که به تو برسند، اما هیچکدام به اندازه کافی مصمم و جدی نیستند و در این راه تردید دارند.
هوش مصنوعی: دیشب با سر و دل به سمت دوست دویدم و در حال طواف، چشمانم به گونهای به او خیره شد که گویی راهی برای پیش رفتن وجود نداشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عاشق آن روز که جا در خم آن دام نداشت
کلفت دایمی الفت هر خام نداشت
باده را شیشه کم ظرف ز جوش افکنده
در گلستان خم از عربده آرام نداشت
دل ما آینه راز دو عالم شده است
[...]
زندگانیست که جز مرگ سرانجام نداشت
گر نمیبود نفس، صبحکسی شام نداشت
دل پرکار هوس متهم غیرم کرد
ساده تا بود نگین، غیر نگین نام نداشت
قدردان همه چیز آینهٔ منتظریست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.