ای خوش آن عاشق بدنام که او نام نداشت
کامجوی آنکه در این دیر سر کام نداشت
شور بلبل بگلستان نبود پنداری
از گل این باد سحرگاهی پیغام نداشت
شاهد خاص ازل رفت سوی پرده غیب
زانکه بالجمله سر گفتگوی عام نداشت
عاشق سوخته را خواندم دیوان غزل
جز تمنای وصالت سخن خام نداشت
مرغ دل پرزد و گردید اسیر خم زلف
دانه خال بدید و خبر از دام نداشت
اول و آخر هر کار پدید است بدهر
غیر عشقت که هم آغاز و هم انجام نداشت
از شب هجر تو نالم که ندارد سحری
روز وصل تو بنازم که زپی شام نداشت
این بتان را که تو در کعبه دل جا دادی
هیچ بتخانه بدین صورت اصنام نداشت
چون بیاراست صف رزم سپهد ار ازل
چون علی پیش رو لشگر اسلام نداشت
شیعیانت همه مبرم که بکویت برسند
همچو آشفته در این کار کس ابرام نداشت
دوش با سر بدر دوست دویدم بطواف
با مژه رخنه نمودم که ره گام نداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عاشق آن روز که جا در خم آن دام نداشت
کلفت دایمی الفت هر خام نداشت
باده را شیشه کم ظرف ز جوش افکنده
در گلستان خم از عربده آرام نداشت
دل ما آینه راز دو عالم شده است
[...]
زندگانیست که جز مرگ سرانجام نداشت
گر نمیبود نفس، صبحکسی شام نداشت
دل پرکار هوس متهم غیرم کرد
ساده تا بود نگین، غیر نگین نام نداشت
قدردان همه چیز آینهٔ منتظریست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.