گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

عشق بتان حاصل ایام ماست

کام نجستن ثمر کام ماست

عشق بتان و بت بتخانه چیست

بشکنم این جمله که اصنام ماست

تا که نعیم ابدی یافتم

هر دو جهان حاصل انعام ماست

زین همه حلوا که دهان مملو است

زهر هلاهل زچه در کام ماست

عشق زآلایش عاشق بریست

عشق در اینمرحله بدنام ماست

آنکه تو گوئیش که او دلبر است

گر نگری غایت اوهام ماست

طره شبرنگ تو چون باز شد

صبح ازل در کنف شام ماست

تا که دلم محرم کوی تو شد

کعبه همه عمر با حرام ماست

زلف تو زنار دلم از چه شد

کفر چرا رهزن اسلام ماست

دل بهوای دگری طایر است

سبحه و زنار چرا دام ماست

گفتمش آشفته که بوده است گفت

سوخته ی در هوس خام ماست