گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

با من ای عشق اگر عهد کهن تازه کنی

مصحف دل که زهم ریخته شیرازه کنی

حسن را بی مدد تو نبود جلوه به دل

به یکی جذبه بهر هفت تواش غازه کنی

غیر می دفع خمارت نکند وقت صبوح

تا بفردای قیامت که تو خمیازه کنی

پاره پوست که بر چوب ببندد مطرب

به یکی نغمه تواش ساز خوش آوازه کنی

دو جهان بی تو بچشم است چو چشم سوزن

چشم سوزن که بود با تو چو دروازه کنی

چار طبعی که همه مختلف آمد به مزاج

به اشاره تو توانی به یک اندازه کنی

تو همان دست خداوندی معمار ازل

طرح آشفته توانی که شها تازه کنی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode