گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

چو خم از خون دل در می‌کشم می

به خون دل به این می برده‌ام پی

مرا تا لعل ساقی داده ساغر

نخواهم خوردن از جام دگر می

اگر پیوسته او بی می کند عیش

ولیکن من نیازم عیش بی‌وی

لبش را بوسه زد تا ساغر غیر

می از گرمی غیرت کرده‌ام خوی

بکش در کاخ دل ای عشق مسند

بساط این هوسناکی بکن طی

به دل گفتم نهادم داغ رستم

طبیبم گفت کی به گردد از کی

ز مرغ بام بشنو ذکر هوهو

به غفلت اندری ای دل تو هی هی

مبر دیگر رگم بیهوده فصاد

که غیر از دوست نبود در رگ و پی

نوای عشق و داغ اشتیاقت ‏

ز خاکم بردماند لاله و نی

ستم زآن ترک اگر آشفته دیدی

به حیدر شکوه کن پنهانی از وی

بزن درویش شئ الله به آن در

که امکان خود به پیش اوست لاشئ

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

گل خندان خجل گردد بهاری

که تو رنگ از بهار و گل به آری

بسیم ومشک نازد جان ازیرا

که سیمین عارض و مشکین عذاری

نگار قندهاری قند لب نیست

[...]

باباطاهر

دیم یک عندلیب خوشنوائی

که می‌نالید وقت صبحگاهی

بشاخ گلبنی با گل همی گفت

که یارا بی وفایی بی وفائی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
امیر معزی

همای کلک تو مرغی است لاغر

که از منقار او شد ملک فربی

هر آنکس کو تو را بیند بپرسد

که این خورشید تابنده است یا نی

نظامی عروضی

بسا کاخا که محمودش بنا کرد

که از رفعت همی با مه مرا کرد

نبینی زآن همه یک خشت بر پای

مدیح عنصری مانده‌ست بر جای

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه