گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

دلی نماند که ای فتنه از جفا نشکستی

مصاحبیت نه کاز کین به ماتمش ننشستی

هزار دیده زتیر فسون بدوخت نگاهت

کدام سینه که از ناوک نظر نشکستی

زدام زلف چو رستی اسیر حلقه خطی

تو را گمان بود ایدل که از کمند بجستی

تو از مژه چکنی منع اشک دیده گریان

به بیهوده ره سیلاب را بخس چه ببستی

بملک نیستی آن رند مست حکم روا شد

که اولین قدمش پا نهاده بر سر هستی

بکشتگان زسر رحمت ار گذر کنی اول

به بسملی بگذر کش به تیر غمزه بخستی

متابعان هو کامجوی و بوالهوسند

زعاشقان نسزد غیر راستی و درستی

تو را که کعبه دل خانه خداست نزیبد

که در متابعت نفس شوم بت بپرستی

عجب مدار گر ایزد ببخشدش زعنایت

بیاد دوست گر آشفته کر رندی و مستی

بآستان علی چون پناه برده ای ایدل

مکن تو بیم که از حادثات دهر برستی

 
 
 
ابوالفرج رونی

بیامدی صنما بر دو پای بنشستی

دلم ز دست برون کردی و بِدَر جستی

نه مست بودی و پنداشتم که چون مستان

همی به حیله‌ شناسی بلندی از پستی

سه روز شد پس از آن تا ز درد فرقت تو

[...]

خاقانی

ز من گسستی و با دیگران بپیوستی

مرا درست شد اکنون که عهد بشکستی

به یاد مصطبه برخاستی معربدوار

بر آتشم بنشاندی و دور بنشستی

مرا به نیم کرشمه بکشتی ای کافر

[...]

مولانا

رهید جان دوم از خودی و از هستی

شده‌ست صید شهنشاه خویش در مستی

زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه

زهی بلند که جان گشت در چنین پستی

درست گشت مرا آنچ من ندانستم

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

به قول دشمن پیمان دوست بشکستی

ببین که از که بریدی و با که پیوستی

ابن یمین

حلال داشت عراقی نبید و شربش را

ولیک کفت حرامست باده و مستی

خلاف کرد حجازی و گفت هر دو یکیست

حلال دادن می ازین اختلاف تا هستی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه