حدیث درد دل ای باد با جانان من گفتی
خطا کردی که این درد نهان با جان من گفتی
گرفتم درد عشق از دل سپردم در میان جان
در افغان دل که با جان قصه جانان من گفتی
طبیبان درد رنجوران خود پوشند از یاران
چرا با مدعی هم درد درمان من گفتی
گذشت از بوستان و بر سرای او مجاور شد
مگر با باغبان از لاله و ریحان من گفتی
مبادا رنجه گردد یوسفم در مصر نیکویی
چرا از بیتالاحزان و غم کنعان من گفتی
همه سیلاب خونین بارد امشب ابر کهساری
مگر با او حدیث از دیده گریان من گفتی
حدیث از بحر عمان رفت و لؤلؤ در کنار او
کنایت همنشین از دیده و دامان من گفتی
شمردم بر در میر مؤید رتبه کیوان
خطاب آمد که امشب وصف از دربان من گفتی
ز مِهر سر به مُهر دل مرا سینه نبود آگه
تو فاش ای دیده با مردم غم پنهان من گفتی
کشیدی قصه طولانی از آن زلف آشفته
چه شد کامشب حکایت از سر و سامان من گفتی
زبانه میکشد آتش در افغان خلق در محشر
به دوزخ گوییا یک شمه از عصیان من گفتی
به جز حب علی کفر است در ایمان درویشان
دلا خوش نکتهای از کفر و از ایمان من گفتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.