آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۳

تو که از شعاع شمعش بدرون چراغ داری

زفروغ شمع انجم همه شب فراغ داری

تو که پر گلست باغت زهوای لاله رویان

چه سر تفرج گل چه هوای باغ داری

چه زنی چو سرو آزاد تو لاف سربلندی

که به بندگی عشقش تو چو لاله داغ داری

چه بری زساقی بزم تو منت ایاغی

که زساغر دو چشمم همه دور ایاغ داری

زچه روی روی به هامون بطلب مدام مجنون

تو که خیمه گاه لیلی بدرون سراغ داری

شنوی زمرغ عاشق تو اگر نوای عشقی

نه زصوت بلبلی خوش نه حذر ززاغ داری

ز چه رو فتادی آشفته به چاه ظلمت نفس

که ز مهر روی حیدر به دورن چراغ داری