گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

تا کی ای فتنه ایام زپا ننشینی

چه بلائی تو که آخر بدعا ننشینی

هر کجا فتنه نشیند چو قیامت برخاست

توئی آن فتنه که تا روز جزا ننشینی

عجبی نیست گر از ما کنی ای سرو کنار

پادشاهیتو باین مشت گدا ننشینی

حشمت جم نشود کنم که بموری نگرد

تا که گفتت که بدرویش سرا ننشینی

دل مرا کعبه و تو خانه خدائی زازل

بحرم تا بکی ای خانه خدا ننشینی

من دل سوخته چون شمع و توئی شعله شمع

تا نسوزی تو سراپای مرا ننشینی

نامی از لیلی و مجنون بجهان ماند هنوز

اندر این بادیه ای بانگ درا ننشینی

خواهی ار حالت آشفته پریشان نکنی

باید ای زلف که با باد صبا ننشینی

طلب ار میکنی اکسیر مراد آشفته

بطلب جز بدر شیر خدا ننشینی