گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

مرغ هوهو زد به گلشن خیز دهی

از سبو می در قدح کن یا صبی

ناخدا را گو بطوفان دل بنه

کان نه آن دریاست کش یا بند پی

نی برقص آورد باد صبحدم

نوش کن باده ببانگ چنگ و نی

جام جم گیر و مخوان قصه زجم

می بخواه و بگذر از کاوس کی

آب آتشگون و لاله آتشین

برد از خاطر غم سردی دی

گر کسی مجنون شود در دشت عشق

لیلی دیگر برون آید زحی

ای عزیز ار سوی کنعان بگذری

گویدت یعقوب اهلا یا بنی

آذرم بر جان زد آذربایجان

میبرم یرغو بر سلطان ری

تا بگیرد از کرم فیروز شاه

خرقه آشفته را از رهن می