تو که پرچمی ز عنبر به فر از ماه داری
چه غمی ز دود آه دل دادخواه داری
مه ماهیت بحکمند و بکوب نوبت حسن
تو که جمع چون سلیمان همه دستگاه داری
چه بلندی ای خم زلف مگر که شام هجری
که بسایه آفتاب و به پناه ما داری
زچه رو گیاه مهرت نزند زباغ دل سر
تو که بر عذار چون مهر زخط گیاه داری
شکنند قلب یاران همه صف کشیده مژگان
زچه عالمی نگیری تو که این سپاه داری
چه غم اردو ترک چشمت بخورند خون عاشق
که زمست سر زد اینها نه تو خود گناه داری
پی دیدنتدهم سر نکنی اگر چه باور
بکن امتحان بخنجر اگر اشتباه داری
ببضاعت قلیلم فکنی نظر نه بالله
تو که صد چو یوسف مصر اسیر چاه داری
بسم ان دو دست مخضوب بدادخواهی حشر
که بخون خویش آشفته تو ده گواه داری
دل پرگناه را نیست غمی زهول محشر
که علی و آل او را همه جا پناه داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.