گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

زآن آب که چون آتش از مرد برد خامی

ساقی بروان جسم برخیز بده جامی

از سیر گل و سروش آسوده بود خاطر

آنرا که سری باشد با سرو گل اندامی

درد غم عشقت را انجام طلب کردم

آغاز نبود و نیست پیدایش سرانجامی

با قامت رخسارت هرگز نشنیده کس

سروی بلب جوئی ماهی بلب بامی

شاید نمکی ساید روزی بدل ریشم

زآن لعل شکر چندیم مشتاق بدشنامی

با غیر چه خواهم کرد من کز حسد و غیرت

رشگ آیدم از قاصد کارد زتو پیغامی

سلطان جمالت را کردم چو بجان مدحت

طغرائی خط بنوشت بر لعل تو انعامی

عاشق زغرض پاکست خودکام هوسناکست

ناکام بود ناچار هر کو طلبد کامی

آن زلف پریشان بود منزلکه آشفته

عمری که بسودایش خوش داشتم ایامی

سلطانی ملک عشق ما را زازل دادند

درویش چه غم داری زین حرف که گمنامی

آن شاهد روحانی کاندر دل و جان جا کرد

بی یاد بناگوشش کی صبح شود شامی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی

گر پیر مناجات است ور رند خراباتی

هر کس قلمی رفته‌ست بر وی به سرانجامی

فردا که خلایق را دیوان جزا باشد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
سلمان ساوجی

سوز تو کجا گیرد، در خرمن هر خامی؟

مرغ تو فرو ناید، ای دوست به هر بامی

مرد ره سودایت، صاحب قدمی باید

کان بادیه را نتوان، پیمود به هر گامی

بد نام ابد کردم، خود را و نمی‌دانم

[...]

قاسم انوار

امروز بجد دارم با تو سر دشنامی

ای زشت همه زشتان، ای ننگ همه نامی

مشهوری و مغروری، از راه یقین دوری

جامی بطلب باری، از بهر سرانجامی

از رد و قبول خلق، ای صدر نشین لکلک

[...]

محتشم کاشانی

از باده عیشم بود مستانه به کف جامی

زد ساغر من بر سنگ دیوانه می‌آشامی

ای هم دم از افسانه یک لحظه به خوابش کن

شاید که جهان گیرد یک مرتبه آرامی

با این همه زهدای بت در عشق تو نزدیکست

[...]

سیدای نسفی

افتاده ام از چشمت در کشور گمنامی

می گریم و می سوزم چون شمع من از خامی

درد تو مرا آورد بالین سرانجامی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه