گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

شهر بیدار از آن مردم خواب آلوده

خلق سرمت از آن مست شراب آلوده

جز دو چشم تو که صد قافله دل بسته به بند

نشنید است کسی رهزن خواب آلوده

زاهد وعارف و عامی زنگاه تو خراب

نبود کس که نشد از تو خراب آلوده

گر به پیرانه سرم شب ببر آئی سرمست

سازیم باز به تشریف شراب آلوده

گر حصاری زولای تو بود گرد جهان

هیچ طوفان نکند خاک بآب آلوده

من گرفتم نکنم دعوی خونم بر خلق

چه توان کرد بآن دست خضاب آلوده

شعر رنگین و تر آشفته گرت میباید

دفتر خویش بکن ازمی ناب آلوده

نبری ذوق از آن لب که برد نام رقیب

نوش داروست پس از زهر مذاب آلوده

هر کرا حب علی نیست بدیوان عمل

دفتر اوست بدیوان حساب آلوده

گر برانی زسگان در خویشم بعتاب

سر نهادیم بر آن حکم عتاب آلوده

ممکن است و نگرفته است صفات امکان

بوتراب است نگشته به تراب آلوده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode