گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

از جرس دیدی فغان برخاسته

ناله از دل آنچنان برخاسته

کیمیا دارد نشان سیمرغ نام

از وفا نام و نشان برخاسته

رسم کجرفتاری اهل زمین

اولا از آسمان برخاسته

استخوان دنیا و گردش ما سگان

زآن محبت از میان برخاسته

نیشکر آورده حنظل نخل صبر

بو زگل و زگلستان برخاسته

کافران بگسسته زنار و صلیب

رسم اسلام از جهان برخاسته

نشئه از می رفته و نغمه زرود

شمع را سوز از زبان برخاسته

نای را گشته نفس در دل گره

وز دل بربط فغان برخاسته

خضر گمگشته در این ظلمت سرا

آب حیوان از میان برخاسته

نوح را کشتی تبه گشته مگر

زین میانه بادبان برخاسته

آتش نمرود سوزان و خلیل

آه و فریادش زجان برخاسته

عاشق سودازده از آن میان

از سر سود و زیان برخاسته

از پی حرز امان از هر بلا

مرغ طبعم مدح خوان برخاسته

پرزنان آشفته شد سوی نجف

روی بر دار الامان برخاسته