چو بر سیستان پهلوان گشت شاه
براوج سپهر مهی گشت ماه
همه ساز شهرش نکو کرده شد
برو دست فرمانش گسترده شد
زکارش بد و نیک بی گاه و گاه
همی شد خبر نزد ضحاک شاه
بدو تیره شد رایش اندر پسیچ
ولیکن نیارستش آزرد هیچ
سوی سیستان رفت تا بنگرد
یکی پیش آب زره بگذرد
ز نزل و علف آنچه بایست ساز
سپهبد برون برد و شد پیشباز
چو شه را بدید آمد از پیل زیر
گرفتش به بر شاه و پرسید دیر
سپهبد رکابش ببوسید و جست
به دندان پیل اندر آویخت دست
چو چابک سواری به اسپ نبرد
زهامون به پیل اندر آمد چو گرد
نگه کرد شاه آن یلی بال و برز
به کف کوه کوب اژدها سار گرز
به زیر اندرش زنده پیلی چو کوه
زبس بار خفتان و ترکش ستوه
به دل چاره ای گفت باید گزید
که این را کند دشمنی ناپدید
جهان با من ار پاک دشمن بود
ازآن به که این دشمن من بود
بزد خیمه گرد لب هیرمند
برآسود با خرمی روز چند
هم اثرط ز زاول شدآراسته
بسی ساخته هدیه و خواسته
چو یک هفته گرد گلستان و رود
ببودند با بزم و رود و سرود
به شبگیر کردند رای شکار
که بُد روز نخچیر و گاه بهار
رُخ باغ بُد زابر شسته به نم
فشانان ز گل شاخ بر سر درم
ز درد خزان در دل زاغ زیغ
هوا بسته از لشکر ماغ میغ
شده لاله از ژاله پُر دُر دهن
زپیروزه پوشیده گل پیرهن
زمیغ روان چرخ چون پر چرغ
برآواز رامشگر از مرغ مرغ
تو گفتی هوا نافه کافد همی
زمین حله سبز بافد همی
بُد آکنده هامون و گردون همه
ز مرغان چفاله ز غرمان رمه
بُد از گرد اسپان سیه گشته هور
به خم کمند یلان یال گور
سگ از گرد خرگوش اندر ستیز
دویک گاه در حمله گه در ستیز
به چنگال کاوان یکی دشت خشک
یکی خاک بویان چو عطار مشک
گشاده کمین یوز برآهوان
چون دزدی گه حمله بر کاروان
زچنگال پرخونش جای کمین
شده لاله در لاله روی زمین
ز سم گوزنان زمین جزع رنگ
وشی گشته ریگ و شخ از خون رنگ
نشسته برآهو عقاب دلیر
چو براسپ گردی به ناورد چیر
دل تیهو از چنگ طغرل به داغ
رباینده باز از دل میغ ماغ
زشاهین و چرغ آسمان بسته ابر
رمان از غو طبل بازان هژبر
از افکنده نخچیر بی راه و راه
پر از کشتگان دشت چون رزمگاه
گهی باده بر کف به بانگ رباب
گه از ران گوران بر آتش کباب
زهر تیغ کُه دیده بان با غریو
زبس گرد گردان گریزنده دیو
سپهبد پیاده همی تاختی
به راه گوزنان کمین ساختی
چو تنگ آمدندی بجستی زجای
گرفتی سرو شان فکندی زپای
سر وی دو ناگه گرفت ازکمین
همی زد ز خشم این برآن آن براین
زبس کوفتن زور تنشان ببرد
سر و گردن هردو بشکست خرد
چنین پیش ضحاک چندی گرفت
برو آفرین خواند شاه از شگفت
به دل گفت تا زو نبینم گزند
ازین کشورش دور باید فکند
به باغ آمدند آن گه از دشت و راغ
که بود از در شادی و بزم باغ
نخستین شکستند برخوان خمار
پس از بزم و رامش گرفتند کار
شد از ناله آن پیر سغدی به جوش
که نافش بخاری برآرد خروش
همان زاغ گون هندوی هفت چشم
برآورد فریاد بی درد و خشم
گهی زندواف و چکاوک بهم
سراینده دستان همی زیر و بم
قدح چون مه اندر کف سرکشان
برآن مه زگل شاخ پروین فشان
بزرگان رده ساخته برچمن
میان سنبل و شنبلید وسمن
دو دیده به خوبان مشکین کله
به بلبل دو گوش و به کف بلبله
گه خرمی شاه با فر و کام
به یاد سپهدار برداشت جام
به نخچیر و بزم و به نیروی تن
فراوانش بستود در انجمن
تویی گفت از ایزد دلم را امید
هم از بخت تو فرخی را نوید
به تو دارم ایمن دل خویش را
به گرز تو ترسان بداندیش را
زنام توام کام و آرایشست
زرنج توام نام و آسایشست
زبهرم فدا کرده ای خویشتن
به هر سختیی داشته پیش تن
شکستم به تو هر که بدخواه بود
به جنگ ار کنارنگ اگر شاه بود
کنون نیست با من گزارنده کین
جز افریقی از بوم خاور زمین
که گوید زشاهان کس ام یار نیست
به مردی چو من نامبردار نیست
چو دورم ز گفتن بود پرفسوس
چو نزدیک باشم بود چاپلوس
ترا راهزن خواند و مارکش
مرا دیو مردم خور خیره هش
کنون باید این رزم را ساختن
توانی مگر کین از او آختن
همان دیوکش منهراس است نام
مگر کز کمند تو آید به دام
گر این کار بدهد گروگر ترا
زشاهی مرا نام و دیگر ترا
سپهبد چنین گفت با شهریار
که اندرجهان مر ترا کیست یار
همی آفتاب فلک فر و تاب
زتاج تو گیرد چو مه زآفتاب
زمان بنده کردار رنجور تست
زمین گنج و خورشید گنجور تست
زسیصد چو افریقی و منهراس
به فرّت نیارد دل من هراس
هم اکنون چو آهنگ راه آورم
سر هردوشان پیش شاه آورم
چو از می گران شد سر باده خوار
سته گشت رامشگر و میگسار
زبستان پراکنده شد انجمن
همان با گل و می چمان برچمن
نشست از نهان با پدر پهلوان
به تدبیر ره تا شدن چون توان
زمهرش پدر گشت با درد جفت
زشاه این نبایست پذرفت گفت
که هرکار کاو با تو گوید همی
زترس تو مرگ تو جوید همی
بخوان بر زمهمانت نو گر کهن
زسیصد یکی راست مشنو سخن
نباید بُد ایمن به نیروی خویش
که ناید به هنگام هرکار پیش
گرت زور باشد زپیلان بسی
بود هم به زور از تو افزون کسی
رهی سخت دشوار ششماهه بیش
همه کوه و دریا و بیشست پیش
سپاهی هزاران فزون از هزار
سپه کش چو افریقی نامدار
هم اندر کف منهراس اژدها
گرافتد به چاره نگردد رها
یکی نره دیوست پرخاشجوی
که هرکش ببیند شود هوش ازوی
زگردون عقاب آرد از کُه پلنگ
زبیشه هژبر و ز دریا نهنگ
چو سه باز یک مرد پهنای اوست
چهل رش درازای بالای اوست
مرا نیز یک باره پیری شکست
شکستی که هرگز نشایدش بست
ربود از سر من سمور سیاه
به جایش نهاد از حواصل کلاه
یکی دست پیری بزد بر برم
که تاج جوانی فکند از سرم
به روز جوانی به زور دو پای
چو باد بزان جستمی من ز جای
زپیری کنون گاه خیز و نشست
همی پای را یار باید دو دست
به تیری زدم سخت گشت زمان
کزآن تیر شد تیر پشتم کمان
نویدیست پیری که مرگش خرام
فرستست موی سپیدش پیام
کسی را کجا زندگانی بود
زخُردی امید جوانی بود
امید جوان تا بود پیر نیز
به جز مرگ امید پیران چه چیز
سپهبد به مژگان شد ابربهار
به پاسخ دژم گفتش انده مدار
ندارد غم از پیش دانش پذیر
به چیزی که خواهد بُدن ناگزیر
سر از پیری ارچه شود خشک بید
زیزدان نباید بریدن امید
نه هر کاو جوان زندگانیش بیش
بسا پیر ماند و جوان رفت پیش
به خانه نشستن بود کار زن
برون کار مردان شمشیرزن
تن رنج نادیده را ناز نیست
که با کاهلی ناز انباز نیست
نشاید مهی یافت بی رنج و بیم
که بی رنج نارد کس از سنگ سیم
به دریای ژرف آنکه جوید صدف
ببایدش جان برنهادن به کف
بزرگی یکی گوهر پربهاست
ورا جای درکام نر اژدهاست
چو خواهی سوی آن گهر دست برد
اگر مه شوی گر بخایدت خرد
به یک هفته زآن پس همه کار راه
بسازید و شد پیش ضحاک شاه
ستودش بسی شاه و چندی نواخت
ببایستِ او کارها را بساخت
بدادش هیون دو کوهان هزار
همه بارشان آلت کارزار
هزار دگر خیمه گونه گون
به برگستوان پیل سیصد فزون
دو صد تیغ و صدبدره دینار گنج
زدیبا شراع و سراپرده پنج
چهل خادم از ریدگان طراز
هزار اسپ جنگی به زرینه ساز
چو پنجه هزار از یلان سپاه
ببد پهلوان شاد و برداشت راه
ز خویشان یکی را به جایش نشاند
سپه زی بیابان کرمان براند
سوی بابل آورد ضحاک روی
دگر سو سپهدار شد راه جوی
همه ره به هر شهر و آباد جای
بُدندش بزرگان پرستش نمای
چنین تا به نزدیک طنجه رسید
همه مرز دریا سپه گسترید
شه طنجه بُد سرکشی نامدار
همش گنج و هم لشکر بی شمار
ز بربر زمین سوی خاور درون
زیک ماهه ره داشت کشور فزون
چوآگه شد از پهلوان شاد گشت
پراکند نزل و علف کوه و دشت
گرامی پسر داشت هشتاد و پنج
همه درخور تاج شاهی و گنج
پذیره فرستادشان سر به سر
بسی گونه گون هدیه با هر پسر
همه شهر از آذین و دیبا و ساز
بیاراست چون کارگاه طراز
در ایوانش سازید بر تخت جای
میان بست چون بنده پیشش به پای
دو هفته همی داشتش میهمان
برافشاند گنجی دگر هرزمان
زبس گونه گون نیکویی های اوی
دل پهلوان شد بدو مهرجوی
چنین گفت کاین کردی از راه راست
که از کاردانان و شاهان سزاست
خوی هرکس از تخمش آید به بار
زگل بوی باشد خلیدن ز خار
خوی هرکس از گوهر تن بود
زگل بوی و از خار خستن بود
گر از هیچ سو دشمنی کینه جوی
ترا هست جایی به من بازگوی
که گر هست مه چون نبرد آورم
زگردون سرش زیر گرد آورم
هرآن کار کآن بر نیاید به زر
برآید به شمشیر و زور و هنر
بدو گفت کایدر به دریا درون
پسِ کشورم هفته ای ره فزون
جزیری بزرگست با رنگ و بوی
دو صد میل ره لاقطه نام اوی
دو ره صدهزار از یلان مرد هست
نکو روی لیکن همه بُت پرست
جز از چرم میشان نپوشند چیز
زبانی دگرگونه گویند نیز
گه رزم دارند خفتان و ترگ
ز دندان ماهی و کیمخت کرگ
بود گرزهاشان سر گوسفند
زده در سر دستواری بلند
به سنگ فلاخن ز صدگام خوار
بدوزند در خره میخ استوار
از ایشان یکیّ و ز ما ده به جنگ
زبونشان بود شیر جنگی به چنگ
نه از بیمشان سوی دریاست راه
نه از دستشان کشورم را پناه
به پیکارشان نیستم چاره چیز
نه زآهن سلیحی توان برد نیز
که کهشان همه سنگ آهن کشست
دری تنگ و ره در میان ناخوشست
درآن ره زکف تیغ و مِغفر زسر
بپرد به کردار مرغ بپر
همه کوهش از آهن گونه گون
سلیحست آویخته سرنگون
یکی مرد فرزانه زایران زمین
چنین گفت با پهلوان گزین
که گر سیر برسنگ آهن ربای
بمالی نیاهنجد آهن زجای
به سرکه از آن پس چو شوییش باز
دگر ره کشد نزدش آهن فراز
کنون هرسلیحی که از آهنست
اگر خنجر و ترگ اگر جوشنست
به کشتی به سیر اندرون کن نهان
چنان کرد پس پهلوان جهان
ده و دو هزار از سپه بر شمرد
به هفتاد کشتی پراکنده کرد
دگر نزد عم زاده آنجا بماند
ببرد آنچه بایست و کشتی براند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن درباره داستانی از شاهنامه فردوسی است که در آن شاه به سیستان میرود و با پهلوانی به نام رستم دیدار میکند. او در حال شکار و برگزاری جشن و بزم با سپاه خود است. رستم که پهلوانی قهرمان و قدرتمند است، با دشمنانی روبرو میشود و در جنگهای متعدد پیروزیهایی به دست میآورد. همچنین، او مشاورههایی درباره دوری از دشمنی و اهمیت یاری و همدلی ارائه میدهد.
در ادامه، اوضاع به تلخی تغییر میکند و با تهدید دیوها و دشمنان مواجه میشود. رستم از پدرش نصیحتهایی میگیرد تا از این بحرانها عبور کند. در نهایت، پس از آمادگی و جمعآوری نیرو، برای جنگ با دشمنان به سوی دریا و کشتیها میرود. این داستان نشاندهنده دلاوری، شجاعت و تلاش رستم برای حفظ سرزمین و مردمش است.
هوش مصنوعی: زمانی که شاه بر سیستان به قدرت رسید، مانند ماهی در اوج آسمان درخشید.
هوش مصنوعی: همه چیز در شهر او خوشایند و زیبا شده و کنترل و هدایت او در دسترس و گسترش یافته است.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات اخبار مربوط به کارهای خوب و بد او به اطلاع ضحاک شاه میرسید.
هوش مصنوعی: در دلش تاریکی و غم نشسته بود، اما نتوانست به کسی آسیبی برساند.
هوش مصنوعی: به سوی سیستان رفت تا ببیند چگونه کسی از کنار آب زرهاش را عبور میدهد.
هوش مصنوعی: از باران و گیاه آنچه نیاز بود، فرمانده آماده کرد و به استقبال آمد.
هوش مصنوعی: وقتی او شاه را دید، از زیر اسب پیاده شد و او را در آغوش گرفت و مدتها در موردش پرسش کرد.
هوش مصنوعی: سپهبد زین اسبش را بوسید و با قدرت به دندانهای فیل چنگ انداخت.
هوش مصنوعی: مثل یک سوار چابک که سوار بر اسبش میرود، هنگامی که در میان گرد و غبار به یک فیل نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: شاه به آن پهلوانی نگاه کرد که همچون اژدها بر روی کوه ایستاده و تکیهگاهش را محکم در دست دارد.
هوش مصنوعی: زیر بار سنگین و سنگینی که بر دوش این فیل بزرگ همچون کوه است، او به شدت خسته و ناامید شده است.
هوش مصنوعی: باید راه حلی در دل پیدا کرد تا این مشکل یا دشمنی از بین برود.
هوش مصنوعی: اگرچه دنیای خارج از من میتواند به شدت با من مخالف باشد، باز هم از این بهتر است که این مخالفت از خود من ناشی شود.
هوش مصنوعی: در کنار رود هیرمند چادر برپا کرد و چند روزی را با خوشحالی به استراحت گذراند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از زوال و نابودی چیزهایی که به ما رسیده، آراسته و زیبا شده است و ما آنها را به عنوان هدیه و آرزوهایمان در نظر داریم. به عبارتی، چیزهایی که به دست آوردهایم یا از دست دادهایم، بهواسطه زیبایی و ارزش خود، همچنان در زندگیمان نقش دارند.
هوش مصنوعی: پس از گذشت یک هفته در کنار گلستان و رودخانه، با شادابی و جشن و آواز دور هم گرد آمدند.
هوش مصنوعی: در شب تصمیم به شکار گرفتند، زیرا روزی برای شکار و زمانی برای برداشت محصول در بهار وجود داشت.
هوش مصنوعی: چهره باغ، پر از زیبایی و طراوت است که با قطرات باران شسته شده و گلها بر در ورودی خانهام خودنمایی میکنند.
هوش مصنوعی: زخمی که خزان به دل زاغ زده، باعث شده که هوا در محاصره و تاریکی با غم پر از خون باشد.
هوش مصنوعی: لالهای که از قطرات باران پر شده، دهنش پر از دانههای درخشنده است و گلش با پارچهای از سنگ فیروزه پوشیده شده.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و شگفتی یک صحنه میپردازد. در آن، به حرکات و نازککاریهای چرخ و به ویژه صدای خوشایند یک نوازنده اشاره شده است. تصویرسازی از مرغها و حرکت چرخها conveys a sense of liveliness and enchantment، که در هماهنگی با صدای رامشگر ایجاد شده است. در کل، حس شادابی و نشاطی در این توصیف نهفته است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که هوا مانند گیسوی بلند است و زمین همچون پارچهای سبز رنگ بافته شده است.
هوش مصنوعی: هامون و آسمان پر شده از صداهای پرندگان، همه جا از فریادهای گلهای گوشخراش پر شده است.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف وضعیتی میپردازد که در آن دلهره و ترس از زشتیهای درونی و بیرونی انسانها، مانند گنگ و تاریکی آسمان، احساس میشود. همچنین اشاره به قدرت و شجاعت قهرمانان دارد که در برابر این چالشها و خطرات ایستادگی میکنند. به نوعی، شاعر با استفاده از تصاویری از طبیعت و حیوانات، حال و هوای ناپایداری و تلاش برای مقاومت را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: سگ و خرگوش در حال جنگ هستند. گاهی سگ حمله میکند و گاهی هم در حال دفاع است.
هوش مصنوعی: در دشت خشک و بی آب و علف، بویی مشابه بوی مشک عطار به مشام میرسد. این نشاندهندهی وجود زیبایی و لطافت در میان دشواریها و بیحالیهاست.
هوش مصنوعی: یوز در کمین آهوان نشسته و به انتظار فرصتی است تا به آنها حمله کند، مانند دزدی که به طور ناگهانی بر کاروانی یورش میبرد.
هوش مصنوعی: از دست شلاقی خونین، گللالهای در زمین کمین کرده و خود را پنهان کرده است.
هوش مصنوعی: به خاطر سمهایی که گوزنها بر زمین گذاشتهاند، خاک اینجا به رنگ خون درآمده و همه جا بههمریخته و آلوده شده است.
هوش مصنوعی: در این بیت، عقاب شجاعی بر روی آهویی نشسته است. وقتی که به او نزدیک میشوی، همچون شیر به شدت و قدرت خود میچرد.
هوش مصنوعی: دل تیهو از چنگ طغرل به داغ رباینده باز از دل میغ ماغ به این معناست که دل پرندۀ تیهو از دست طغرل رنج میکشد و در اثر این سوختگی، دلش را به یاد آنچه گم کرده، میسوزاند. گویی در دلش یاد خاطرات تلخ و دردناک وجود دارد که بر اثر از دست دادن یا جدایی به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: در آسمان، شاهینی و پرندهای دیگر در میان ابرها به پرواز درآوردهاند و صدای طبل نوازندگان قوینفس به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: تجربهای از نبرد و خشونت، جایی که در آن بینظمی و هرج و مرج حاکم است. سرزمین پر از اجساد است و وضعیت به شدت غمانگیز و دردناک میباشد.
هوش مصنوعی: گاهی با جامی در دست و صدایی دلنشین، لذت میبریم و گاهی هم از گوشت کبابی بر روی آتش که لذت میبردیم، خوشحالیم.
هوش مصنوعی: دیدهبان کوه با صدای بلند، از سم بههم خوردن و زوزه دیوانهوار، زهر تیغ را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: فرمانده نظامی به سرعت در مسیر حرکت میکند و به دقت در کمین دشمنانی که در صحرای گوزنها قرار دارند، میاندیشد.
هوش مصنوعی: وقتی برایت تنگ میشود و احساس constriction میکنی، باید از محل خود فرار کنی و مانند یک درخت سرو که شاخههایش را پایین میاندازد، خود را رها کنی.
هوش مصنوعی: در ناگهانی، او از کمین سرش را به سمت دو طرف چرخاند و از شدت خشم به این و آن حمله کرد.
هوش مصنوعی: به قدری به آنها ضربه زدند که قدرت بدنیشان تمام شد و سر و گردن هر دو به شدت آسیب دید.
هوش مصنوعی: چندین سال پیش، ضحاک در میان مردم مورد توجه و ستایش قرار گرفت و شاه از این وضعیت شگفتزده و متعجب شد.
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم تا او را نبینم، از این دیار باید دور شوم تا آسیبی نرساند.
هوش مصنوعی: به باغ آمدند، آن زمان که از دشت و باغچه رسیده بودند، جایی که از در، شادی و جشن به داخل باغ میآمد.
هوش مصنوعی: در آغاز، شادی و مستی را کنار گذاشتند و پس از جشن و خوشگذرانی، کار و وظیفهای آغاز شد.
هوش مصنوعی: از نالههای پیر سغدی، حالتی عاطفی و پرشور بوجود آمده است، به گونهای که گویی حرارت احساسات او به حدی رسیده که مانند بخاری سر و صدایی ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: یک پرنده سیاه با هفت چشم، بدون درد و خشم، فریاد میزند.
هوش مصنوعی: گاهی آواز زهرهگان و چکاوک در هم میآمیزد و شاعر در این لحظه نغمههایش را با احساسات مختلف میسراید.
هوش مصنوعی: جامی در دست سرکشها همچون ماه است؛ و بر آن ماه، گلهایی از شاخهی پروین میپاشند.
هوش مصنوعی: بزرگان جوانانی را در میان گلها و گیاهان میسازند.
هوش مصنوعی: چشمهایم به زیباییهای سیاهرنگ دوخته شده، مانند بلبل که به آوازش گوش میدهد و در دستم یک بلبلی است.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، خوشحالی شاه با زیبایی و لذت، به یاد نگهبان، جامی را برداشت.
هوش مصنوعی: در جمع و مهمانی، او به خاطر مهارتهایش در شکار و قدرت بدنیاش ستایش شد و مورد توجه قرار گرفت.
هوش مصنوعی: تو امید من از خدا هستی و از سرنوشت هم نوید خوشبختی تو را میزنم.
هوش مصنوعی: دل من در امان توست و به تو اعتماد دارم؛ زیرا بداندیشان را با قدرت تو میترسانم.
هوش مصنوعی: نام تو برای من، شادی و زیبایی به همراه دارد و درد و رنج من هم به خاطر نام توست که آسایش را از من گرفته است.
هوش مصنوعی: تو به خاطر من جان خود را در هر سختی که بوده، فدای من کردهای.
هوش مصنوعی: به خاطر تو به دوستی که به من خوب نیست و از دشمنانم، میشکنم. حتی اگر دشمنانم قوی و قدرتمند باشند، من همواره با عشق و وفاداری به تو ایستادهام.
هوش مصنوعی: اکنون هیچکس در کنار من نیست که به من بگوید این کینهورزی جز از جانب هموطنان افریقایی از بخش شرقی زمین است.
هوش مصنوعی: هیچکس در میان شاهان نمیگوید که یاری به مردی مانند من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هرگاه دور هستم از گفتن، احساس افسوس میکنم، و وقتی نزدیکم، رفتارم تملقآمیز میشود.
هوش مصنوعی: تو را دزد نامید و بر من انگشت نهاد که من دیو آدمخوار شگفتزدهام.
هوش مصنوعی: اکنون باید به جنگ و نبرد بپردازیم، مگر اینکه انتقام و کینه را از او بگیریم.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی که به نظر میرسد قوی و بیپروا است، در واقع از نکتهای خاص یا از دست شما میترسد و همواره در تلاش است که از دام شما دور بماند. این جمله نشان میدهد که بعضی افراد، اگرچه خود را نیرومند و بیدفاع نمایش میدهند، اما در مقابل دیگران و قدرت آنها، همیشه احتیاط میکنند.
هوش مصنوعی: اگر این کار به من آسیب برساند، پس تو را از مقام شاهی مجزا کرده و نام مرا نیز از یاد میبری.
هوش مصنوعی: سپهبد به پادشاه گفت که در این دنیا چه کسی به تو یار و یاور است؟
هوش مصنوعی: خورشید آسمان زیبایی و درخشش تو را همچون ماهی که به خورشید میتابد، خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: زمانه به من نشان میدهد که تو در حال تحمل درد و رنجی. زمین و خورشید، هر دو ثروت و گنجینههای بزرگی دارند.
هوش مصنوعی: از سهصد نفر مانند افریقایی و منهراس، دل من از مهمانی و شرف هیچ ترسی ندارد.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، وقتی که به سفر میروم، سر هر دو نفر را به حضور پادشاه میآورم.
هوش مصنوعی: زمانی که حالت سرخوشی از شراب زایل شد، نوازنده و شرابنوش همگی آرام و بیخیال شدند.
هوش مصنوعی: در فصل زمستان، جمعی ازدلها دور هم جمع شدهاند، همانطور که گلها و شراب بر روی چمن دارند لذت میبرند.
هوش مصنوعی: پدر پهلوان به طور مخفیانه و با تدبیر، نشسته و در حال برنامهریزی برای راهی است که به تواناییهای بیشتر منجر شود.
هوش مصنوعی: در زیر، معنی این بیت به صورت روان ارائه شده است: به خاطر محبت و روشنایی او، پدر از درد و رنجی که تحمل کرده، به شاهی این موضوع را نباید قبول کند.
هوش مصنوعی: هر کسی که با تو صحبت کند، به خاطر ترس خود به دنبال مرگ تو است.
هوش مصنوعی: اگر چیزی نو و جدید میخوانی، بر آن تکیه کن و به سخنان قدیمی و کهنه که از سیصد نفر گفته شده اهمیت نده.
هوش مصنوعی: انسان نباید به قدرت و توانایی خودش مطمئن باشد، زیرا در هر لحظه ممکن است شرایطی پیش بیاید که او را در موقعیتی دشوار قرار دهد.
هوش مصنوعی: اگر تو قدرتی مانند شیران داشته باشی، باز هم کسی هست که از تو قویتر باشد.
هوش مصنوعی: راهی که میروید بسیار سخت و طولانی است. در مسیر، تمام کوهها، دریاها و جنگلها وجود دارد.
هوش مصنوعی: سپاهی به اندازه هزاران بیشتر از آن تعداد، وقتی که سرداری معروف و نامدار مانند افریق میکشد.
هوش مصنوعی: اگر در دست تو موجودی خطرناک مانند اژدها گرفتار شود، هر چقدر هم که تدبیر کنی، نجات نیابد.
هوش مصنوعی: شخصی هست که بسیار جنگجو و تندخو است و هر کس او را ببیند، از شدت ترس به حیرت میافتد.
هوش مصنوعی: از آسمان، عقاب را میآورد و از کوه، پلنگ را و از جنگل، هژبر (شکارچی) و از دریا، نهنگ را میسازد.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگیهای جسمانی یک مرد میپردازد. میگوید اگر سه بار قد یک مرد را در نظر بگیریم، به اندازه عرض او میشود و در عین حال، چهل بار طول بالای او به طول میانجامد. به بیان دیگر، شاعر به تناسبات و ابعاد جسمی این فرد اشاره کرده و آن را به شکل فاخری توصیف میکند.
هوش مصنوعی: من نیز یک بار به پیری مبتلا شدم، شکستی که هیچگاه نمیتوان آن را جمع و جور کرد یا جبران کرد.
هوش مصنوعی: یک سمور سیاه از روی سر من برداشته شد و به جای آن، کلاهی از خزهای باارزش گذاشته شد.
هوش مصنوعی: یک فرد پیر به من اشاره کرد و با این کار، جوانی و افتخار من را از من گرفت.
هوش مصنوعی: در روزهای جوانی، با قدرت و شتاب زیاد مانند باد، از جا حرکت میکردم و میدویدم.
هوش مصنوعی: این متن به مفهوم این است که در سن پیری، انسان باید از جا برخیزد و نشیند و برای این کار به کمک و حمایت نیاز دارد. در واقع، اشاره به این دارد که در دوران سالخوردگی، برای انجام کارهای روزمره به کسی برای کمک و یاری نیاز است.
هوش مصنوعی: زمان به تندی گذشت، گویی به هدفی که زدم، موجب شد بار سنگینی بر دوشم بیافتد.
هوش مصنوعی: پیری، نوید بخشی است که مرگ به آرامی میآید و موی سپید او پیامی است از این واقعیت.
هوش مصنوعی: هیچکس در زندگی امیدی به جوانی ندارد، مگر در دوران کودکی که چنین آرزویی در دل میپروراند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که جوانی امید دارد، حتی پیران هم به جز مرگ به چیز دیگری امید ندارند.
هوش مصنوعی: سپهبد با چشمان زیبایش به پاسخ حالت ناراحت او گفت: نگران نباش.
هوش مصنوعی: نگران چیزهایی که قرار است به هر حال اتفاق بیفتند، نباش. چون با دانش و آگاهی که داری، میدانی که اتفاقات به نوعی رقم میخورند و نباید به خاطر آنها دلخور شد.
هوش مصنوعی: هرچند که انسان در پیری خشک و بیروح میشود، اما نباید امید به رحمت الهی را از دست داد.
هوش مصنوعی: نه هر کسی که جوانی طولانی دارد، زندگیاش هم طولانی است؛ ممکن است فردی پیر باشد اما روحش جوانتر از کسی باشد که جوان است و زودتر از او میرود.
هوش مصنوعی: زن باید در خانه بماند و کارهای خانه را انجام دهد، در حالی که مردان به بیرون میروند و به مبارزه و کارهای سخت مشغول هستند.
هوش مصنوعی: بدن خسته و ناتوان از ناز و آهستهروی چیزی نمیخواهد، زیرا تنبلی نمیتواند همدمی داشته باشد.
هوش مصنوعی: به راحتی نمیتوان به موفقیت یا خوشبختی دست پیدا کرد، چرا که بدون تلاش و زحمت، هیچ کس نمیتواند چیز ارزشمندی را به دست آورد.
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال یافتن صدف در دریاهای عمیق است، باید جان خود را در دست بگیرد و برای رسیدن به هدفش، جانفشانی کند.
هوش مصنوعی: شخصیت بزرگ و با ارزش مانند یک گوهری گرانبهاست و او در محلی قرار دارد که لازم است از آن مراقبت شود، زیرا ممکن است خطراتی در اطرافش وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به آن گوهر ارزشمند دست یابی، باید مانند ماه باشی و در راه آن به خرد و دانایی نیاز داری.
هوش مصنوعی: پس از گذشت یک هفته، همه امور را ساماندهی کنید و به پیش ضحاک شاه بروید.
هوش مصنوعی: شاهان زیادی او را ستودند و مدتی به او توجه کردند، زیرا او کارهای زیادی را به خوبی انجام داد.
هوش مصنوعی: او از فرط خستگی و بارهایی که بر دوش دارد، به وضعیتی رسیده که دیگر نمیتواند ادامه دهد. به این معنا که فشار و زحمت زیادی بر اوست و توانش برای مقابله کاهش یافته است.
هوش مصنوعی: هزاران چادر مختلف به شکل و رنگ در کنار هم به تعداد بیشتری از سیصد فیل پهن شدهاند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف ثروتی فراوان و گرانبها اشاره میکند که با روشهای مختلفی به دست آمده است. او به استفاده از وسایل و ابزارهای مختلف برای کسب این ثروت اشاره کرده و به نوعی حس زیبایی و شکوه را در این روند به تصویر میکشد. در نهایت، به نوعی غنای زندگی و سختیهایی که برای دستیابی به این موفقیتها تحمل شده، پرداخته میشود.
هوش مصنوعی: چهل خدمتگزار از ریدگان هزار اسب جنگی را به زیبایی میآرایند.
هوش مصنوعی: پس از آنکه هزار جنگجوی بزرگ و قدرتمند از سپاه به میدان آمدند، دل پهلوان شاد شد و راه را پیش گرفت.
هوش مصنوعی: یکی از خویشاوندان را به جای خود قرار داد و فرماندهای را در بیابان کرمان فرستاد.
هوش مصنوعی: ضحاک به سمت بابل رفت و در آنجا چهرهای متفاوت از خود نشان داد و به عنوان سردار سپاه در جستجوی راهی جدید شد.
هوش مصنوعی: همه جا، در هر شهر و دیاری، بزرگانی وجود داشتند که او را مورد احترام و ستایش قرار میدادند.
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی طنجه رسید، سپاه همه مرزهای دریا را گسترد.
هوش مصنوعی: سلطان طنجه شخصیتی مشهور و بیباک بود که هم دارای ثروت بسیار و هم سپاهیان زیاد بود.
هوش مصنوعی: از سرزمین بربر به سمت شرق، در دل یک ماه، راهی به سوی کشوری وسیع داشتم.
هوش مصنوعی: وقتی که پهلوان خوشحال شد، باران بارید و گیاهان در کوه و دشت رشد کردند.
هوش مصنوعی: پسرش بسیار عزیز بود و هشتاد و پنج نفر از آنها شایستهٔ دریافت تاج شاهی و ثروت بودند.
هوش مصنوعی: آنها به محل پذیرایی فرستاده شدند و هر کدام از پسران هدیههای مختلفی دریافت کردند.
هوش مصنوعی: تمام شهر با زینتها و پارچههای رنگین و آلات موسیقی آراسته شد، مانند یک کارگاه که در حال تولید و طراحی است.
هوش مصنوعی: در محلی که او نشسته، مثل بندگان ادب و احترام میزنیم و جایگاهش را گرامی میداریم.
هوش مصنوعی: دو هفته میهمانش بود و در این مدت، هر بار گنجی جدید را به نمایش میگذاشت.
هوش مصنوعی: زیباییهای فراوان او باعث شد که دل پهلوان به محبت او جذب شود.
هوش مصنوعی: او گفت که این عمل تو از راه درست و صحیحی است و شایستهی افراد باهوش و حکمتمندان و شاهان است.
هوش مصنوعی: ویژگیهای هر فرد از نطفه او نشأت میگیرد، همانطور که زیبایی گل ناشی از خاک آن است، پس برخی افراد ممکن است در زندگی با مشکلات و چالشهایی (خارها) مواجه شوند.
هوش مصنوعی: ماهیت هر فرد از ویژگیهای درونی او ناشی میشود؛ در واقع، انسانها مانند گلها با بوی خوش و زیباییهای خاص خود شناخته میشوند و در عین حال ممکن است برخی از زخمها و تلخیها را نیز در زندگی تجربه کنند.
هوش مصنوعی: اگر از جایی کسی به تو دشمنی میورزد و کینهای در دل دارد، لطفاً به من بگو تا در پی آن بروم.
هوش مصنوعی: اگر ماه در آسمان وجود دارد، من او را به زمین میآورم و سرش را زیر گرد و غبار میزنم.
هوش مصنوعی: هر کاری که با پول انجام نشود، میتواند با قدرت، شمشیر یا هنر به دست آید.
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای کسی که در دریا زندگی میکنی، مگر به کشور من یک هفته راه اضافهتر نمیکنی؟
هوش مصنوعی: جزیرهای بزرگ با رنگ و بوی خاص که برای رسیدن به آن باید مسافتی حدود دویست میل را طی کرد. نام این جزیره لاقطه است.
هوش مصنوعی: در این دنیا مردان شجاع و نیکو رویی فراوان وجود دارند، اما متأسفانه همه آنها در نهایت به بتپرستی روی میآورند و از حقیقت فاصله میگیرند.
هوش مصنوعی: تنها از چرم میش میپوشند و چیز دیگری نمیپوشند، اما در زبان، چیزهای دیگری هم بیان میکنند.
هوش مصنوعی: شاید در بعضی مواقع جنگجویان با لباسهای بینظیر و شگفتانگیز خود در میدان نبرد حاضر شوند، در حالی که دیگران همچون شیران قوی و تیز دندان در تلاش برای پیروزی هستند.
هوش مصنوعی: گوسفندانی که با سر گرزهای بلند به سر چوب دستی زدهاند.
هوش مصنوعی: اینجا بیان شده که اگر سنگی را از فاصله دور به هدفی پرتاب کنند، ممکن است به آن هدف آسیب برساند. ولی در عوض، اگر چیزی به ظاهر بیاهمیت و کوچک در یک مکان مناسب و محکم قرار گیرد، میتواند اثر بیشتری داشته باشد. این بدان معناست که کوچکترین چیزها نیز در شرایط مناسب میتوانند به کارایی و تأثیرگذاری بالایی دست یابند.
هوش مصنوعی: از میان آنها یکی و از ما ده نفر به نبرد میروند. ضعف و ناتوانی آنها مانند شیر جنگی در دست ماست.
هوش مصنوعی: نه به خاطر ترس از آنها به دریا میروم و نه به خاطر کمک از دست آنها به سرزمینم پناه میآورم.
هوش مصنوعی: در برابر مبارزاتشان نمیتوانم پاسخگو باشم، چرا که نه از آهن سلاحی میتوانم بردارم و نه راهی برای مقابله دارم.
هوش مصنوعی: در جهان، همه چیز به نوعی با سختی و دشواری همراه است. راههای زندگی پر از چالش و موانع است و در این بین، همه چیز به نظر ناراحتکننده و مشکلساز میرسد.
هوش مصنوعی: در آن مسیر، از دست تیغ و کلاه خود فرار کن و همچون پرندهای پرواز کن.
هوش مصنوعی: تمام کوهها از آهن ساخته شدهاند و انواع سلاحها به صورت معلق از آنها آویزان است.
هوش مصنوعی: یک مرد حکیم به مسافران زمین گفت که باید با پهلوان برگزیدهای همراه باشید.
هوش مصنوعی: اگر سنگ آهن را به خوبی مالش بدهی، آهن از جایش میخیزد و به سمت تو میآید.
هوش مصنوعی: وقتی که با سرکه خود را شستشو میدهی، بار دیگر آهن به سمت آن جذب میشود.
هوش مصنوعی: اکنون هر نوع سلاحی که از آهن ساخته شده باشد، چه خنجر باشد و چه زره.
هوش مصنوعی: با کشتی به دریا برو و درون آن به آرامی رفتار کن، همینطور که آن قهرمان بزرگ جهان انجام داد.
هوش مصنوعی: سپاه را به تعداد ده و دو هزار نفر شمرد و آن را به هفتاد کشتی تقسیم و پخش کرد.
هوش مصنوعی: او به نزد عموزادهاش رفت و در آنجا ماند و هر چه را که لازم بود برداشت و سپس حرکت کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.