گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عارف قزوینی

عارف بنا به آنچه در دیوانش نوشته این تصنیف را پس از جدایی از «دوست وفادارش» استاد علی‌محمد معمارباش،  بین قم و اصفهان ساخته است (سال ۱۳۲۹ ه.ق).

از کفم رها‌، شد قرار دل

نیست دست من، اختیار دل

هیز و هرزه‌گرد، ضدّ اهل درد

گشته زین در آن در مدارْ دل

بی‌شرف‌تر از دل مجو که نیست

غیر ننگ و عار، کار و بار دل

خجلتم کُشد، پیش چشم از آنک

بود بهر من در فشارِ دل

بس که هر کجا رفت و برنگشت

دیده شد سفید، ز انتظار دل

عمر شد حرام، باختم تمام

آبرو و نام، در قمار دل

بعد از این ضرر، ابلهم مگر

خم کنم کمر زیر بار دل؟

هر دو ناکسیم، گر دگر رسیم

دل به کار من، من به کار دل

داغدار چون لاله اش کنم

تا به کی توان بود خار دل

همچو رستم از تیر غم کُنم

کور چشم اسفندیار دل

خون دل بریخت از دو چشم من

خوش‌دلم از این، انتحار دل

افتخار مرد در درستی است

وز شکستگی است اعتبار دل

عارف این قدر لاف تا به کی؟

شیر عاجز است از شکار دل

مقتدرترین خسروان شدند

محو در کف اقتدار دل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode