گنجور

 
انوری

ای بزرگی کز آب و خاک چو تو

دست دوران آسمان نسرشت

تخمی از لطف در زمین کمال

چو تو حراث روزگار نکشت

یاد کردی ز انوری به کرم

باز بر پشت روزگار نبشت

غرض او تویی و خدمت تو

نه ملاقات چوب و صحبت خشت

در سرایی که تو نخواهی بود

در و دیوار او چه خوب و چه زشت

به خدایی که کعبه خانهٔ اوست

که بود کعبه بی‌توام چو کنشت

میزبان اول آنگهی خانه

روئیة الله نخست باز بهشت