گنجور

 
انوری

ای غارت عشق تو جهان‌ها

بر باد غم تو خان و مان‌ها

شد بر سر کوی لاف عشقت

سرها همه در سر زبان‌ها

در پیش جنیبت جمالت

از جسم پیاده گشته جان‌ها

در کوکبهٔ رخ چو ماهت

صد نعل فکنده آسمان‌ها

نظارگیان روی خوبت

چون در نگرند از کران‌ها

در روی تو روی خویش بینند

زینجاست تفاوت نشان‌ها

گویم که ز عشوه‌های عشقت

هستیم ز عمر بر زیان‌ها

گویی که ترا از آن زیان بود؟!

الحق هستی تو خود از آن‌ها

تا کی گویی چو انوری، مرغ

دیگر نپرد از آشیان‌ها

داند همه‌کس که آن چه طعنه‌ست

دندانست، بتا، در این دهان‌ها