گنجور

 
انوری

ای مانده من از جمال تو فرد

هجران تو جفت محنتم کرد

چشمیست مرا و صدهزار اشک

جانیست مرا و یک جهان درد

گردون کبودپوش کردست

در هجر تو آفتاب من زرد

در کار تو من هنوز گرمم

هان تا نکنی دل از وفا سرد

جفت غمم و خوشست آری

اندی که منم ز درد تو فرد

با منت چون تویی توان ساخت

زهر غم چون تویی توان خورد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode