گنجور

 
انوری

درد دل هر زمان فزون دارم

چه کنم بی‌وفاست دلدارم

همه با من جفا کند لیکن

به جفا هیچ ازو نیازارم

بار اندوه و رنج محنت او

بکشم زانکه دوستش دارم

یاد وصلش کنم معاذالله

کی بود این محل و مقدارم

تا توانم حدیث هجرش کرد

می‌رود صد هزار بیکارم

گفته بودم کزو کنم درخواست

تا نماید ز دور دیدارم

این قدر التماس خود چه بود

سالها شد که تا در آن کارم

باورم می‌کنی به نعمت شاه

کین قدر نیز هم نمی‌یارم