نه در وصال تو بختم به کام دل برساند
نه در فراق تو چرخم ز خویشتن برهاند
چو برنشیند عمرم مرا کجا بنشیند
اگر زمانه بخواهد که با توام بنشاند
زمن مپرس که بیمن زمانه چون گذرانی
از آن بپرس که بر من زمانه میگذراند
مرا مگوی ز رویم چه غم رسیده به رویت
رسید آنچه رسید و هنوز تا چه رساند
دلی ببرد که یک لحظه باز مینفرستد
غمی بداد که یک ذره باز مینستاند
مرا به دست تو چون عشق باز داد وفا کن
جفا مکن که همیشه جهان چنین بنماند
ببرد حلقهٔ زلفت دلم نهان زد و چشمت
چنانکه بانگ برآمد که این که کرد و که داند
به غمزه چشم تو گفتش که گر تو داری ورنه
من این ندانم و دانم به کارهای تو ماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسی عمیق از عشق و فراق است. شاعر در آن میگوید که نه در کنار محبوب بودن و نه در دوری از او، نمیتواند به آرامش برسد. او به اندیشهاش از زمانه میپردازد و میگوید که بدون معشوق، زمان برایش به کندی میگذرد. همچنین اشاره میکند که غم و مصیبتهایی که به او رسیده، به اندازهای است که او نمیتواند آنها را تحمل کند. شاعر از معشوق میخواهد که وفا کند و جفا نکند، زیرا دنیا همواره در حال تغییر است. در نهایت، او به زیبایی و جاذبههای معشوق اشاره میکند که دلش را جذب کرده و میگوید که از اعمال محبوبش حیران است.
هوش مصنوعی: نه در کنار تو خوشبختی نصیبم میشود و نه در دوریات از خودم آزاد میشوم.
هوش مصنوعی: وقتی که عمرم به پایان برسد، کجا میتوانم بیارامم؟ اگر سرنوشت بخواهد، در کنار تو قرار میگیرم.
هوش مصنوعی: از من نپرس که بدون من چطور وقت میگذرانید، از آن کسی بپرس که بدون من در حال گذراندن زمان است.
هوش مصنوعی: مرا درباره ظاهر خود نگو که چه مشکلاتی برایت پیش آمده است. آنچه باید بگذرد، گذشت و هنوز نمیدانیم که چه چیز دیگری ممکن است به تو برسد.
هوش مصنوعی: دل را با یک نگاه برداشت که دیگر برنمیگرداند و غمی را به دل داد که حتی یک ذرّهاش را هم نمیتوان برداشت.
هوش مصنوعی: مرا به عشق و محبت خود وابسته کردهای، پس به من وفادار باش و سختی نرسان. زیرا دنیا همیشه به همین حالت باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: حلقههای زلف تو دل مرا پنهان کردند و چشمانت به قدری زیباست که صدای آن به گوش میرسد و کسی نمیداند که این کار را چه کسی انجام داده است.
هوش مصنوعی: چشم تو به طور غیرمستقیم به او میگوید که اگر تو احساس داری، من نمیدانم، ولی میدانم که اعمالت نشان از چیزی دارند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شدم ز عشق به جایی که عشق نیز نداند
رسید کار به جایی که عقل خیره بماند
هزار ظلم رسیده ز عقل گشت رهیده
چو عقل بسته شد این جا بگو کیش برهاند
دلا مگر که تو مستی که دل به عقل ببستی
[...]
مگر صبا به فلانی سلام ما برساند
که راز ما نکند فاش چونکه نامه بخواند
به قاصدی چه توان گفت خاصه قصه دری
که گر به کوه بگویم ز غصه خون بچکاند
کسی که درد جدایی ز دوستان نکشیده ست
[...]
ز سدره طوبی اگر آمدن سوی تو تواند
به پایبوسی سرو تو خویش را برساند
چنان ز چشم تو بیمار شد که از نم شبنم
شکوفه بر لب نرگس به پنبه آب چکاند
نهال سرو روان گر رسد به چشمه چشمم
[...]
مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند
دلم تحمل بار فراق او نتواند
در آتشم بنشاند چو باکسان بنشیند
کنار من ننشیند که آتشم بنشاند
چه جوی خون که براند ز دیده دل شدگان را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.