گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
انوری

نه در وصال تو بختم به کام دل برساند

نه در فراق تو چرخم ز خویشتن برهاند

چو برنشیند عمرم مرا کجا بنشیند

اگر زمانه بخواهد که با توام بنشاند

زمن مپرس که بی‌من زمانه چون گذرانی

از آن بپرس که بر من زمانه می‌گذراند

مرا مگوی ز رویم چه غم رسیده به رویت

رسید آنچه رسید و هنوز تا چه رساند

دلی ببرد که یک لحظه باز می‌نفرستد

غمی بداد که یک ذره باز می‌نستاند

مرا به دست تو چون عشق باز داد وفا کن

جفا مکن که همیشه جهان چنین بنماند

ببرد حلقهٔ زلفت دلم نهان زد و چشمت

چنان‌که بانگ برآمد که این که کرد و که داند

به غمزه چشم تو گفتش که گر تو داری ورنه

من این ندانم و دانم به کارهای تو ماند

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مولانا

شدم ز عشق به جایی که عشق نیز نداند

رسید کار به جایی که عقل خیره بماند

هزار ظلم رسیده ز عقل گشت رهیده

چو عقل بسته شد این جا بگو کیش برهاند

دلا مگر که تو مستی که دل به عقل ببستی

[...]

حکیم نزاری

مگر صبا به فلانی سلام ما برساند

که راز ما نکند فاش چونکه نامه بخواند

به قاصدی چه توان گفت خاصه قصه دری

که گر به کوه بگویم ز غصه خون بچکاند

کسی که درد جدایی ز دوستان نکشیده ست

[...]

جامی

ز سدره طوبی اگر آمدن سوی تو تواند

به پایبوسی سرو تو خویش را برساند

چنان ز چشم تو بیمار شد که از نم شبنم

شکوفه بر لب نرگس به پنبه آب چکاند

نهال سرو روان گر رسد به چشمه چشمم

[...]

شهریار

مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند

دلم تحمل بار فراق او نتواند

در آتشم بنشاند چو باکسان بنشیند

کنار من ننشیند که آتشم بنشاند

چه جوی خون که براند ز دیده دل شدگان را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه