گنجور

 
امیر معزی

بار دیگر باز گرم افتادم اندر کار او

باز نشکیبم همی یکساعت از دیدار او

گر مرا بینی عجب مانی فرو درکار من

تا دگر باره چرا عاجز شدم درکار او

هر شبی‌ گویم‌ که مهمان آرمش برخوان‌ خویش

تا مگرگیرم زمانی بهره ازگفتار او

بازگویم کز دو چشم من جهان پرگل شود

چون زمین پرگل شود مشکل شود رفتار او

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode