گنجور

 
امیر معزی

ای داده روی خوب تو خورشید را نظام

ای‌گشته عالمی به سر زلف تو غلام

بر ماه لاله داری و بر لاله سلسله

هرگز که دید سلسله بر مه ز عود خام

در زیر سایهٔ سر زلفین عارضت

کالْبَدْر فی‌الرّیٰاحین والشّمس فی‌الغَمام

ای روی تو چو لاله و قد تو همچو سرو

وی خال تو چو دانه و زلف تو همچو دام

روی از رهی نتابی و در بنده ننگری

ای بی‌وفای کم‌خرد آخر کم از سلام

خونم حرام دانی و بوسه حرام چیست

می ننگری که بوسه حلال است و خون حرام

گر باد صبحدم به تو آرد پیام من

زنهار تا نگیری آزار از آن پیام

هرگز بود که باز خرامی به سوی من

بر کف‌ گرفته ساغر و بر لب نهاده جام

تو باده نوش کرده و من گفته مر تورا

یا ایّها الغَزال تَنشا لَکَ المدام

 
 
 
فرخی سیستانی

بر شاد گونه تکیه زده شاد و شاد کام

دولت رهی و بخت مطیع و فلک غلام

ناصرخسرو

این روزگار بی‌خطر و کار بی‌نظام

وام است بر تو گر خبرت هست، وام، وام

بر تو موکلند بدین وام روز و شب

بایدت باز داد به ناکام یا به کام

دل بر تمام توختن وام سخت کن

[...]

امیر معزی

منت خدای را که برون آمد از غمام

بدری که هست پیشرو دودهٔ نظام

صدری که هست خادم پایش سر کفات

میری‌ که هست عاشق دستش لب‌ کرام

شایسته زین ملت وبایسته فخر مُلک

[...]

سنایی

هر شب نماز شام بود شادیم تمام

کاید رسول دوست هلا نزد ما خرام

خورشید هر کسی که شب آید فرو رود

خورشید ما برآید هر شب نماز شام

روز فراق رفت و برآمد شب وصال

[...]

وطواط

ای از کمال جاه تو ایام را نظام

وی از وفور علم تو اسلام را قوام

هستی حسام دین و ندیدست روزگار

در قمع شرک و نصرة دین چون یک حسام

سلطان اهل علمی و اندر معسکرت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه