گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

رو که ز عشق تو جز عنا نفزاید

از تو و خوی تو کارکس نگشاید

خود نه حدیثی نه پرسشی نه سلامی

نیک بدیدم من از تو هیچ نیاید

خون دلم میخوری مخور که روانیست

قصد بجان میکنی مکن که نشاید

با رخ تو گر وفا بدی سره بودی

حسن و وفا خود بیک هوا بنپاید

ناز تو و سوز من چنان بنماند

خنده گل و اشک ابر دیر نپاید

هرچه بگریم من از غم تو تو از طنز

گوئی مسکین فلان ز چشم برآید

وه که چنین سخت جان و سنگدل الحق

کس چو من و تو بروزگار نزاید

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
رودکی

کار همه راست، آن چنان که بباید

حال شادیست، شاد باشی، شاید

انده و اندیشه را دراز چه داری؟

دولت خود همان کند که بباید

رای وزیران ترا به کار نیابد

[...]

ابوسعید ابوالخیر

کار همه راست چنان که بباید

حال شادی‌ست شاد باشی شاید

انده و اندیشه را دراز چه داری‌؟

دولت تو خود همان کند که بباید

رای وزیران تو را به کار نیاید

[...]

قطران تبریزی

بار خدایا ز مرگ منت چه آید

بی گنهان را ز غم مکش که نشاید

خامشی خویش خوار داری لیکن

خامشی من ترا همی نکزاید

تا تو یکی ره بسوی من نگرائی

[...]

امیر معزی

جز تو مرا یار و غمگسار نشاید

بی تو مرا جاودان بهشت نباید

صبر من از دل همی بکاهد هر روز

عشق توام هر زمان همی بفزاید

مونس من در شب سیاه ستاره

[...]

محمد بن منور

کار همه راست شد چنانک بباید

حالت شادیست شاد باشی شاید

انده و اندیشه را دراز چه داری

دولت تو خود همان کند که بباید

رایِ وزیران ترا بکار نیاید

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از محمد بن منور
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه