گنجور

 
امیر معزی

با من امروز آن شکر لب را زبانی دیگرست

وز لطافت بر زبان او نشانی دیگرست

نوبرم هر روز داد از بوستان مهر خویش

نوبری کامروز داد از بوستانی دیگرست

در وفاداری به جان من بسی سوگند خورد

تا نگویم من‌ که سوگندش به جانی دیگرست

من‌ کنون در عاشقی با او به لونی دیگرم

زانکه او در دوستی با من به سانی دیگرست

هست هر روز از وصال او مرا سودی دگر

گرچه از هجرش مرا هر شب زیانی دیگرست

گر ز تیر غمزهٔ او دل نگه دارم رواست

زانکه بر دل زخم آن تیر از کمانی دیگرست

ارغوان رنگش رخ است و ارغوان رنگش قبا

هر یکی‌ گویی به سرخی ارغوانی دیگرست

سینهٔ نرمش چو میساوم به زیر دست خویش

بینم آن سینه به نرمی پرنیانی دیگرست

نیست در لشکر به زیبایی چو او یک داستان

گرچه زو در هر وثاقی داستانی دیگرست

آفتاب دیگرش خوانند در لشکر همی

زانکه لشکرگاه سلطان آسمانی دیگرست

شاه‌ گیتی بوالمظفر کز فتوح و از ظفر

در جهان مختصر گویی جهانی دیگرست

گر برفت آنکس‌ که بود اندر جهان صاحبقران

بر کیارق بعد ازو صاحبقرانی دیگرست

هست رکن‌الدین و برهان امیرالمومنین

راست‌گویی طغرل و الب‌ارسلانی دیگرست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode