زان دو رشته دُرّ مکنون زان دو لعل آبدار
چند باشد جزع من بر کهربا بیجاده بار
جزع من بر کهربا بیجاده بارد تا بتم
دُرّ مکنون دارد اندر زیِر لعلِ آبدار
لعل آن بت آب حَیوان است پنداری کزو
هر که یک شربت خورد جاوید ماند خضروار
گر بخار عنبری دارد ندارم بس عجب
آب حیوان را سزد گر عنبرین باشد بخار
تا بود رخسار یار از نور چون نار لطیف
رنگ آب نار دارد اشک من در عشق یار
هر کجا رخسار او را بینی و اشک مرا
شعله شعله نار بینی قطره قطره آب نار
دل چو دوزخ دارم اندر عشق و تن چون ماه نو
تا چو حور و آفتاب است آن پری زاده نگار
آتش دوزخ شنیدی مَسکنِ حورِ بهشت
ماه نو دیدی گرفته آفتاب اندر کنار
زلف او مارست و مورست آن خط مشکین او
من عجب دارم همی تا مور چون زاید ز مار
چون بهارست آن خط و مور اندر ان نشگفت از آنک
سر برآرد مور چون پیدا شود بوی بهار
میر خوبان است و منشور امارت یافته است
واینک آن منشور گرد عارضش هست آشکار
هر که منشورش بیند پیش او خدمت کند
تا بیاراید به توقیع وزیر شهریار
صاحب عادل مجیرالملک آن کز عدل اوست
ملک و دولت را ثبات و دین و ملت را قرار
آفتاب فتح ابوالفتح آن که از هفت آسمان
بر سر او رحمت سعدست هر ساعت نثار
عالم آرای و مبارک رای دستوری که هست
در عدد یک شخص و از فضل و کفایت صدهزار
آن که چون معبود عالم را به عدلش مژده داد
پیش از آدم کرد یزدان عدل او را ابتکار
بر جبال و بر بخار افتاد نور دولتش
زر و گوهر منعقد شد در جبال و در بحار
فرق بر فَرقَد رسد گر عدل او یابد شرف
شِعر بر شَعری رسد گر مدح او یابد شعار
شد رهین منت و شکرش دل آزادگان
آفرین بر جان صیادی که گیرد دل شکار
چون ز ایوان اسب اندر سوی میدان تازد او
عقل پندارد که خورشیدست بر گردون سوار
توتیای چشم دولت شد غبار اسب او
اسب چون خورشید راند توتیا باشد غبار
هست همچون نار و خاک از تیزی و آهستگی
خشم او گاه سیاست حِلم او گاهِ وقار
خاک را گر نار فرمانبر شود انشگفت اگرا
زانکه اندر طبع او فرمانبر خاک است نار
تا مدار است آسمان آبگون را بر مَدَر
هست ملک شاه را بر مَدِّ کلک او مدار
مشکخوارست آن همایون کلک در انگشت او
مشکخواری دُرفشان کز او بود صد مشکخوار
گه زبان را نایب است و گاه خاطر را وکیل
گاه دل را ترجمان است و خرد را راز دار
چون بباید دید باشد بی بصر باریکبین
چون ببایدگفت پاسخ بیسخن باسخگزار
جفت شیران بود گاه کودکی اندر اجم
گاه پیری صحبت شیران از آن کرد اختیار
معجزست این کلک دستور ملک اندر عجم
همچنان کاندر عرب همنام او را ذوالفقار
ایکفت در سیم و زر زنهار خوردهگاه جود
هم کَفَت داده ز محنت زایران را زینهار
همت هر کس به گیتی خواستاری خواسته است
آخر از رسم تو دارد رونق و ترتیب کار
ماه تابان گرچه گیتی را بیفروزد به نور
آخر از خورشید تابان است نورش مستعار
تازه رویی باید آنکس راکه باشد ملک بخش
کامکاری باید آنکس را که باشد بردبار
از جوانمردی تویی در ملکبخشی تازهروی
وز جوان بختی تویی در بردباری کامکار
آنکه در جان، شاخ مهرتکشت روز آشتی
وان که در دل تخم کینت کشت روز کارزار
شاخ مهرت بر رخ آن ارغوان آورد بر
تخم کینت در دل این زعفران آورد بار
چون شود طبع من اندر مدح تو معنی سَگال
چون شودکلک من اندر شکر تو دفتر نگار
وهم من بنماید اندر شاعری سِحْر حَلال
کلک من بچکاند اندر ساحری زر عیار
حلههایی یافتم برکارگاه طبع خویش
کز ثنا و شکرتوست آن حلهها را پود وتار
عید اضْحیٰ سنت و رسم خلیل آزرست
اهل ملت را به رسم و سنت او افتخار
زحمت حجاج باشد بر درکعبه چنانک
زحمت زوار باشد در سرایت روز بار
گرچه کعبه با مِنا و با صفا مشتاق توست
ورچه رای و همت تو نیست خالی زان دیار
حاجت بیچارهای کردن روا بی حجتی
به ز صد حج است در دیوان حق روز شمار
آنچه درویشی توقعکرد و توقیع تو یافت
به زصد عمرهاست و در عمره است خیرکردگار
این دعاهای مبارک باد وقتی مستجاب
برتن و عمر تو و در عمر شاه روزگار
تا بود دریا و کوه و تا بود کیوان و هور
باد رای و طبع و قدر و حزم تو چون هر چهار
رای چون خورشید رخشان قدر چون گردون بلند
طبع چون دریا توانگر حزم چون کوه استوار
ایزد از عزّت حصاری ساخته پیرامَنَت
بخت و دولت کوتْوال و پاسبان آن حصار
مادحت با خاطری چون آتش و طبعی چو آب
بدسگالت باد پیما و حسودت خاکسار
بر تو فرخ روزگار عید و ایام خزان
وز بتان قند لب ایوان تو چون قندهار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نافه دارد زیر اندر گشاده بی شمار
لاله دارد زیر نافه در شکسته صد هزار
خانمان از رنگ و بوی او همیشه چون بهشت
روزگار از تار و پود او شکفته چون بهار
چشم زی رویش نگه کرد اندرو لاله شکفت
[...]
هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار
یمن باشد بر یمین ویسر باشد بریسار
تیغشان باشد چو آتش روز و شب بد خواه سوز
اسبشان باشد چوکشتی سال و مه دریا گذار
از عجایب خیمه شان با شد چو دریا وقت موج
[...]
ای خداوندان مال العتبار الاعتبار
ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
پیش ازاین کاین جان عذرآورفروماند ز نطق
پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار
توبه پیش آرید و نادم از گُنه کاری خویش
[...]
بار دیگر بر ستاک گلبن بی برگ و بار
افسر زرین بر آرد ابر مروارید بار
گاه مینا زینت آرد زو نگار بوستان
گاه مرجان زیور آرد زو عروس مرغزار
غنچه سازد باغ را پر گلبن از مینا و زر
[...]
ابر آذاری برآمد از کران کوهسار
باد فروردین بجنبید از میان مرغزار
این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار
وان گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار
خاک پنداری به ماه و مشتری آبستنست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.