چون ز سلطانان گیتی شهریاراست اختیار
فَرِّخ آن صاحب که باشد اختیار شهریار
صاحبی باید که باشد کاردان و دوربین
درخور صاحبقرانی کامران و کامکار
صاحب دنیا به صدر اندر نظامالدین سزد
چون معزالدین بود صاحبقران روزگار
بخت تلقین کرد و تأیید الهی ره نمود
تا معزالدین معزالدوله را کرد اختیار
مشرق و مغرب مهیا شد چو سلطان جهان
داد کار مشرق و مغرب به دست مرد کار
صاحبی بنشست در دیوان که از انصاف او
خیر و راحت کرد روزی بندگان را کردگار
صدر نیک اختر محمد بن سلیمان آنکه هست
چون محمد دینپرست و چون سلیمان ملکدار
از نظام رسم او شد شغلگیتی بر نظام
وز نگار کلک او شد کار عالم چون نگار
باغ ملت را ز رسم او پدید آمد درخت
سال دولت را ز عدل او پدید آمد بهار
بوی خلق او معطرکرد صحن بوستان
سرو عقل او مزینکرد طرف جویبار
گلبنی بنشاند انصافش به ملک اندر که هست
شاخش اندر قیروان و بیخش اندر قندهار
رای او امروز ما را کرد خرمتر ز دی
فر او امسال ما را کرد فرختر ز پار
شد ز نور طلعت او دیدهٔ ملت قریر
یافت از تدبیر و رای او دل دولت قرار
ملک را با سیرت او هست جای تهنیت
خلق را در خدمت او هست جای افتخار
رام شد چون مرکبی در زیر بختش آسمان
آسمان مرکب سزد چون بخت او باشد سوار
روی هامون را ز بهر جود او زرین کند
چون برآید بامدادان آفتاب از کوهسار
توتیا سازد سپهر از بهر چشم اختران
چون ز نعل مرکب او از زمین خیزد غبار
بی هوای او نباشد مهر تابان را مسیر
بی مراد او نباشد چرخ گردان را مدار
شمس بودی عقل او گر شمس بودی بیزوال
بحر بودی جود او گر بحر بودی بیکنار
مهتران را از حوادث هست توقیعش پناه
کهتران را از نوایب هست درگاهش حصار
آب را مانَد تو گویی طبع او گاه لَطَف
خاک را ماند تو گویی حلم او گاه وقار
چیست آن آبیکزو یابد موافق آبروی
چیست آن خاکی کزو گردد مخالف خاکسار
تا به بار آمد گل اقبال او در باغ ملک
هست بدخواهان او را زان گل اندر دیده خار
در صدف دریا به نور رای او سازد همی
از سرشک ابر مروارید و در شاهوار
از پی آن تا تواند کرد قهر دشمنان
مرد را گر زور و قوت باید اندر کارزار
روز قهر دشمنان در پیش عزم و حزم او
سیلها را در جبال و موجها را در بحار
چون قلم گیرد بود روحالامینش بر یمین
چون عنانگیرد بود بخت بلندش بر یسار
حشمت او هست اصل و کار دیوان هست فرع
فرع باشد بیخلل چون اصل باشد استوار
ماه و خورشید از محاق و از کسوف ایمن شوند
گر زعالی رای او خواهند هر دو زینهار
سائلی کز جود او یابد نِعَم هنگام بر
زایریکز عدل او یابد نظر هنگام بار
آن شود همچون خلیل از باد او آتشنشین
وین شود همچون کلیم از فر او دریاگذار
از شرار نار دوزخ عفو او سازد سرشک
وز سرشک آب حیوان خشم او سازد شرار
فرق بر فَرْقَد رسد گر جاه او یابد کلاه
شِعر بر شَعْری رسد گر نام او یابد شعار
گر بماند یادگار از هر کسی اندر جهان
من چنان خواهم که او ماند بهجای یادگار
ای تبار تو ز حشمت سید و فخر کِرام
ای تو از جاه و جلالت سید و فخر تبار
رای تو خورشید را ماند که چون پیدا شود
روشنایی گستراند بر بلاد و بر دیار
پیش ازین هرچ از مکارم بود در گیتی نهان
کرد در عصر تو اکنون دورگردون آشکار
مشکخوار و گوهرافشان است کلک اندر کفت
چون بود گوهرفشان کلکی که باشد مشکخوار
گاه مهر و گاه کین از مد و نقش او شوند
دوستان شاد وگرامی دشمنان غمگین و خوار
مرغ بیپَرَّست و زو نامه همی پرد چو مرغ
مار بیبیچ است وزو دشمن همی پیچد چو مار
جز به دست چون تویی معجز نباشد آن قلم
جز به دست مرتضی معجز نباشد ذوالفقار
شاهگیتی را کنون بر توست جای اعتماد
ورچه گیتی از عجایب هست جای اعتبار
آدمی اسباب دنیا از تو جوید بر دوام
ورچه هست اسباب دنیا آدمی را مستعار
از شراب خدمت تو هرکه مست و خرم است
ایمن است از آفت بیعقلی و رنج خمار
وانکه از اقبال تو امید دارد یک نظر
گردد امیدش وفا بیوعده و بیانتظار
هیچکس دُرّ ثنا را چون تو نگزارد بها
هیچکس زَرِّ سخن را چون تو نشناسد عیار
چون ز مدح تو بیارایم عروس طبع را
بر مثال لعبتی سیمینبر و مشکینعِذار
مشتری زیبدکه باشد خاتم او را نگین
ماه نو شاید که باشد ساعد او را سوار
هرکه پیش تو نثاری آرد از زر و گهر
از ره معنی نثار او نباشد پایدار
من تو را اکنون نثاری پایدار آورده ام
بر بساط چون تو دَستوری چنین باید نثار
تا ز بهر بینیازی و ز بهر بیغمی
کیمیای نعمت و شادی عٍقارست و عُقار
آب دست و خاک پایت باد دایم خلق را
مایهٔ شادی و نعمت چون عُقار و چون عِقار
ماهرویان طراز و مشک مویان ختن
پیش تو هنگام خدمت صف کشیده در قطار
کودکانی کرده از خوبی دل مردم اسیر
آهوانی کرده از شوخی دل شیران شکار
خط ایشان مشکبوی و خال ایشان مشکرنگ
جعد ایشان مشک بیز و زلف ایشان مشکبار
روز رزم و روز بزم از سهم و جشن هر یکی
رزمگه دشت قیامت، بزمگه دارالقرار
تا هزار اندر عدد بیش از یکی باشد همی
تا یکی باشد همی اصل عدد اندر شمار
باد فرمان تو اندر مشرق و مغرب یکی
زیر فرمان تو باد اقبال و دولت صدهزار
هر کجا رای تو باشد چرخ بر تو مهربان
هرکجا عزم تو باشد دهر با تو سازگار
اندر احکام شریعت عصمت یزدانت پشت
واندر اسباب وزارت دولت سلطانْتْ یار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نافه دارد زیر اندر گشاده بی شمار
لاله دارد زیر نافه در شکسته صد هزار
خانمان از رنگ و بوی او همیشه چون بهشت
روزگار از تار و پود او شکفته چون بهار
چشم زی رویش نگه کرد اندرو لاله شکفت
[...]
هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار
یمن باشد بر یمین ویسر باشد بریسار
تیغشان باشد چو آتش روز و شب بد خواه سوز
اسبشان باشد چوکشتی سال و مه دریا گذار
از عجایب خیمه شان با شد چو دریا وقت موج
[...]
ای خداوندان مال العتبار الاعتبار
ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
پیش ازاین کاین جان عذرآورفروماند ز نطق
پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار
توبه پیش آرید و نادم از گُنه کاری خویش
[...]
بار دیگر بر ستاک گلبن بی برگ و بار
افسر زرین بر آرد ابر مروارید بار
گاه مینا زینت آرد زو نگار بوستان
گاه مرجان زیور آرد زو عروس مرغزار
غنچه سازد باغ را پر گلبن از مینا و زر
[...]
ابر آذاری برآمد از کران کوهسار
باد فروردین بجنبید از میان مرغزار
این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار
وان گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار
خاک پنداری به ماه و مشتری آبستنست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.