گنجور

 
امیر معزی

امسال در آفاق دو عید است به یک بار

بر ملت و دولت اثر هر دو پدیدار

یک عید ز ماه شب شوال و دگر عید

از عافیت شاه جهانگیر جهاندار

تاج ملکان ناصر دین خسرو اسلام

در نصرت دین نایب پیغمبر مختار

سنجرکه به خنجر سر بدخواه ببرد

چونانکه سر خیبریان حیدر کرﹼار

شاهی که شرف یافت در اسلام ز نامش

هم نامه و هم خطبه و هم سکه و دینار

او همچو درختی است برومند که هرگز

زایل نشود سایهٔ او از سر احرار

از دین و خرد بیخش و از جود و کرم شاخ

از عدل و هنر برگش و از فتح و ظفر بار

در مجلس او نعمت خلدست‌ گه بزم

بر درگه او رحمت حشرست‌ گه بار

در ملک همی دولت او زرکند از خاک

زانسان که همی باد صبا گل‌کند از خار

از خاک به جز دولت سنجر نکند زر

از چوب به جز موسی عمران نکند مار

چون او به دلیری و به ‌شمشیر و به ‌دولت

هم ناصر دین آمد و هم قاهر کفار

او را علم خویش فرستاد خلیفه

با یاره و طوق و کمر و جبه و دستار

ای درخور تو شاهی و تو درخور شاهی

ایزد به سزاوار سپردست سزاوار

تأیید چو پرگار و ضمیر تو چو نقطه‌ است

بر نقطه بود راستی‌ گردش پرگار

آن بخت جوان است‌ که بر باد روان است

یا شخص همایون تو بر مرکب رهوار

آن چرخ بسیط است‌ که در بحر محیط است

یا تیغ‌ گهر دار تو در دست گهربار

آن دُرﹼ معالی است‌ که در دُرج معانی است

یا شرح هنرهای تو در دفتر اشعار

یک عزم تو در رزم و یک آهنگ تو در جنگ

بهتر بود از حملهٔ صد لشکر جرار

گشتند گریزنده چو از باز تذروان

از گرز گران سنگ تو خصمان سبکسار

شیران همه‌ کردند ز شمشیر تو پرهیز

شاهان همه دادند به اقبال تو اقرار

در صحت شخص تو صلاح است جهان را

آن روز مبادا که بود شخص تو بیمار

کز صحت بیماری شخص تو بدیدم

بخشایش جبار پس از قدرت جبار

ای شاه پدید آمد شاهین طرب را

دوش از فلک آینه‌گون زرین منقار

تا از دل میخواره به‌ منقار کند صید

گرد آمده سی روزه ی درد و غم و تیمار

دانی‌که پسندیده نباشد به چنین وقت

میخواره به اندیشه و میخانه به مسمار

نه ساز و نه زخمه به‌ کف مطرب خاموش

نه جام و نه ساغر به‌ کف ساقی بیکار

فاسد شده تدبیر ندیمان معاشر

کاسد شده بازار حریفان کم‌آزار

گر حکم تو و رای دل آرای تو باشد

آن شغل چو زر گردد و این‌ کار چو طیار

تا دور کند گنبد دوار همی باد

زیر قدم همت تو گنبد دوار

تا سیر کند کوکب سیار همی باد

زیر علم نصرت تو کوکب سیار

یزدان ز تو راضی و خلیفه ز تو شاکر

سلطان زتو دل شاد و تو را دولت او یار

عید تو همایون و همه روز تو چون عید

امروز تو از دی به و امسال تو از پار

 
 
 
رودکی

ای عاشق دل داده بدین جای سپنجی

همچون شمنی شیفته بر صورت فرخار

امروز به اقبال تو، ای میر خراسان

هم نعمت و هم روی نکو دارم و سیار

درواز و دریواز فرو گشت و بر آمد

[...]

کسایی

مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر

بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار

آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد ؟

جز شیر خداوند جهان ، حیدر کرّار

این دین هدی را به مثل دایره‌ای دان

[...]

فرخی سیستانی

ای آنکه همی قصه من پرسی هموار

گویی که چگونه ست بر شاه تراکار

چیزیکه همی دانی بیهوده چه پرسی

گفتار چه باید که همی دانی کردار

ور گویی گفتار بباید ز پی شکر

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

این زرد تن لاغر گل خوار سیه سار

زرد است و نزار است و چنین باشد گل خوار

همواره سیه سرش ببرند از ایراک

هم صورت مار است و ببرند سر مار

تا سرش نبری نکند قصد برفتن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
منوچهری

هنگام بهارست و جهان چون بت فرخار

خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بی‌خار

آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشی

وز خوردن آن روی شود چون گل بربار

آن گل که مر او را بود اشجار ده انگشت

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه